سیف‌اله یزدانی و دیگر هیچ
نوشتن را در بخش های مختلف اقتصاد به خبرنگاران آموزش می داد و غلط آنها را می گرفت. همکارانش را دوست داشت و با مهری پدرانه اغلب آنها را با الفاظ گرم و همراه با صمیمت، دخترم، پسرم صدا می‌کرد.
مدت ها در تحریریه کوچک جهان اقتصاد با او همکاری کردم تا اینکه مجوز عصر اقتصاد صادر شد. سیف اله هر چند به دلیل عاطفی بودنش گاهی عصبانی هم می شد اما خیلی زود دست از قهر کردن بر می داشت و دوباره رفیق بود. انگار نه انگار که داد و بیدادی کرده و تند حرف زده و... این خلقش نشانگر آن بود که در دلش هیچ کینه ای نداشت و عصبانیتش فقط لحظه ای بود و دیگر هیچ.
عصر اقتصاد راه اندازی شد. برخی از دوستان و همکاران سابقش در جهان اقتصاد هم کمک کردند تا عصر اقتصاد، شمایل یک روزنامه حرفه ای بگیرد و در قد و قامت یک رسانه سراسری خوب ظاهر شود.
منش و نگاه مرحوم عالی نسب به مردم و اقتصاد را ، در دوره نخست وزیری میر حسین موسوی را خیلی می‎پسندید. بارها در سالگرد درگذشت مرحوم عالی نسب مطلب نوشت و یاد و خاطرۀ او را  برای دوستانش زنده کرد.
فرد دیگری که سیف اله به او ارادت داشت حسین عظیمی بود. او از متخصصان بنام سازمان برنامه و بودجه کشور بود و نگاه اجتماعی و عدالتگرانه به اقتصاد داشت. همین نکته باعث شده بود، سیف اله یزدانی نام و یاد او را همطراز مرحوم عالی نسب به مخاطبانش یاد آوری کند.
بعد از جناب یزدانی سردبیری روزنامه جهان اقتصاد را به عهده گرفتم. در این دوران کوتاه جهان اقتصاد رونق گرفت. شمارگانش افزایش یافت، تعداد صفحاتش زیاد شد و از یک رو رنگی به دو رو رنگی در چاپ تغییر وضعیت داد. اما این دوره چندان نپایید و من هم از روزنامه رفتم. آخرین روزهای اسفند 84 بود و دیگر هیچ.
بعد از تعطیلات فروردین سال 85 روزی به رسم عید دیدنی به دیدن یزدانی رفتم در عصر اقتصاد. آن وقت ها در انتهای خیابان مطهری مستقر بود( بعد ها به خیابان دمشق در خیابان ولیعصر نقل مکان کرد) بعد از احوالپرسی گرم از منشی اش کاغذی خواست و دستور داد که مطلب تایپ و در سربرگ عصر اقتصاد پرینت شود.
منشی کاغذ را آورد و یزدانی از من خواست تا با او به تحریریه روزنامه برویم.رفتیم. دست مرا بالا گرفت و گفت:«هرکس که من مولای او هستم از این پس قزل مولای اوست» در داخل پاکت حکمی بود که مرا به عنوان قایم مقام مدیر مسوول عصر اقتصاد منصوب کرده بود.
تازه من متوجه شدم که سیف اله یزدانی چون می‌دانست من دیگر در جهان اقتصاد نیستم، و نگران معیشت ما بود، مرا در عمل انجام شده قرارداده که من بیکار نباشم. مدتی به روزنامه رفت و آمد کردم. تنها کسی که در تمام دوران خبرنگاری‌ام چنین لطف بزرگ و بی منتی در حق من کرد او بود و دیگر هیچ.
باری، در جلسات مطبوعاتی معاون و جلسات مشاوره رسانه‌ای این شورا و آن شورا و این دستگاه و آن دستگاه زیارتش می کردم و در نمایشگاه مطبوعات حتما سری به سیف اله می زدم و احوالش را از نزدیک جویا می شدم تا این که آن لحظۀ ناگزیر رسید. به قول رفیق نازنین سال‌های نچندان دیر و دورم قیصر امین پور«پیش از آن که با خبر شوی،  لحظۀ عزیمت تو ناگزیر می شود» و برای سیف اله شد.
لذت بردن از رنج در بردگی، چیزی بود که سیف اله یزدانی از آن متنفر بود. عقیده داشت، اقتصاد باید پیش از آن که معیشت مردم را تامین کند، باید آزادی ملت را تضمین کند. اقتصادی که منجر به محدودیت آزادی انسان شود، اقتصاد نیست؛ طویله است.
برای همین بسیار مراقب بود که طرح های بانکی ، بیمه‌ای، صنعتی و رفتارهای اقتصادی دولت در بخش‌های مختلف اقتصاد، بودجه و هزار چیز دیگر به معیشت حد اقلی مردم آسیب نزند. هرگاه احساس می‌کرد که چنین چیزی در حال رخ دادن است، بی‌تاب قلم می‌زد و آن قدر آن را به بهانه‌های مختلف تذکر می‌داد که بالاخره به گوش کسی که در خانه نبود برسد! در این کشور، اغلب در خانه کسی نیست، برای همین باید یک حرف و دوحرف برزبان گذاشت تا به گوش بعضی‌ها که خود را به خواب زده‌اند برسد. نمی‌رسد و دیگر هیچ.
در نشست خبری دکتر کرد بچه، برای همایش بیمه و توسعه از دوست مشترکمان جناب امیر اسماعیل کاظمی شنیدم که سیف اله دیروز به رحمت خدا رفت و بدرقه شد... آه و افسوس به خاطر فقدان یک رفیق، یک استاد، یک روزنامه نگار، یک حامی مردم کف خیابان، یک همکار، و ده‌ها «یک» دیگر مگر چقدر می‌تواند تسلی بخش قلبی باشد که به خاطر نبودنش مجروح شده است؟ هیچ... و دیگر هیچ.