آینده اقتصاد و سیاست مبهم است
در موقعیت کنونی وضعیت و آینده اقتصاد و سیاست هردو قابل پیش‌بینی است اما وضعیت اقتصاد و سیاست هردو بی‌ثبات است و این بی‌ثباتی هم قابل پیش‌بینی است، چرا که سیاست و اقتصاد در ایران دارای الگو و مدل توسعه نیست. در عرصه سیاست سه ائتلاف یا جناح اصلی وجود دارد که عبارت‌اند از: اصلاح‌طلبان، محافظه‌کاران و قشریون. در 40 سال گذشته این سه جناح ائتلاف‌های متعددی با هم تشکیل داده‌اند که هیچ‌کدام دارای مدل توسعه نبوده و بیشتر بر بیرون راندن حریف از میدان معطوف بوده است تا بر مدلی برای اداره اقتصاد و سیاست به صورت درهم‌تنیده.
 
شاید گفته شود که بعضی از آنها مدل سیاست داشته‌اند، اما مدلی که نتواند تعریفی مشخص از یک وضعیت مشخص به دست دهد، مدل نیست. در یک جهان در حال تغییر، پیوسته باید مدل‌های ساماندهی و انتظام‌بخشی به اقتصاد و سیاست، تغییر و تحول و تکامل یابد. این اتفاق در جریانات مختلف صورت نگرفته و این ضعف حتی به اصلاح‌طلبان هم سرایت کرده است. این یک ضعف است که سیاست و اقتصاد (به جز وجه قهری آن) از دست حاکمیت گریخته است و ما با یک جریان درهمی مواجه هستیم که بیشتر با تصمیم‌ها و فرامین و حتی احکام اداره می‌شود. اتفاقا در اینجا مردم باثبات‌ترین تصمیم‌ها را می‌گیرند و هربار که در موقعیت‌های تصمیم‌های تعیین‌کننده مثل انتخابات قرار گرفتند، بهترین تصمیم‌ها را گرفته‌اند، اما آن تصمیم به یک فرایند باثبات در اقتصاد و سیاست منتهی نشد چون کسانی که انتخاب شدند و قول دادند مدل و دستگاهی ارائه کنند، نتوانستند به قول خود عمل کنند.
 
در انقلاب اسلامی ایران مردم در پی تغییر نهاد‌های پیشین بودند. نهاد‌هایی که رشد اقتصادی مستقل برای آنها به ارمغان بیاورد و از اقتصاد تک‌محصولی دور کند و به دنبال آن عدالت هم برقرار شود. این نهاد‌ها باید برپا می‌شد، اما مدل برپایی این نهاد‌ها وجود نداشت. پس مدتی نیز در ابتدای انقلاب ائتلاف مسلط که می‌توان گفت یک بلوک تاریخی رادیکال بود، به یک بلوک تاریخی یا ائتلاف راست گرایش پیدا کرد که فاقد مدل بود و به صورت سراسیمه و شتاب‌زده و بدون آنکه نهاد‌سازی صورت بگیرد، یک‌مرتبه اداره جامعه را در دستور کار قرار داد. این همان جریان نامه کوپر به یلتسین است. وقتی یلتسین در روسیه روی کار می‌آید، کوپر برایش نامه‌ای می‌نویسد و می‌گوید شما می‌خواستید از کاپیتالیسم به کمونیسم بروید، اما موفق نشدید و حالا می‌خواهید از کمونیسم به کاپیتالیسم برگردید، در این هم موفق نخواهید شد. به این دلیل که فرایند تغییر، مهندسی و نهادسازی می‌خواهد و نهاد‌سازی هم نیازمند داشتن مدل است.  چینی‌ها در این زمینه بسیار موفق بودند، چرا که نهاد‌سازی کردند و گفتند ما نمی‌خواهیم جهش کنیم، بلکه اصلاحات پلی است مابین وضع کنونی ما و آینده. نوع دیگری از داشتن مدل را ما در کشور‌هایی مثل کره‌جنوبی، برزیل و سایر کشور‌ها حوزه بریک می‌بینیم.
 
 در تغییر و تحولات بعدی هم همواره ائتلاف مسلط بدون آنکه مدل داشته باشد از فرصت مدیریت استفاده کرده‌اند. مثلا دولت آقای احمدی‌نژاد به یک دولت پوپولیستی جهش کرده که در آن سازمان برنامه منحل می‌شود. به اسم عدالت‌خواهی و ضدیت با سرمایه‌داری برنامه منحل می‌شود. مشخص است که جهت‌گیری آن دستیابی به قدرت است و در جهت سامان دادن در جهت یک الگوی توسعه حرکت نمی‌کند. به همین ترتیب این ذهنیت ائتلاف‌های مسلط بوده و هست و آخرین آن دولت آقای روحانی است که  فاقد الگو است و هرچه می‌گذرد ضعف‌های نبود الگو بیشتر آشکار می‌شود، به این دلیل که جهان در حال تغییر است و دانشی پرورده نشده است که در مواجهه با این جهان در حال تغییر هر روز وضعیت را سامان دهد، برای همین شرایط هر روز پریشان‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شود. به وضعیت بازار ارز نگاه کنید: واکنش‌هایی در مقابل سیاست ارزی مشاهده می‌شود که ما هیچ زمانی در ایران شاهد آن نبودیم مگر در دوره قاجار چنین اتفاقی رخ داده که آن هم به دلیل این بود که در آن زمان پول ما نقره بود و با نظام جهانی منطبق نبود. این یک نوع عقب‌افتادگی الگوی اقتصاد آن زمان بود. اما من وضعیت کنونی اقتصاد ایران را خیلی مشابه دوره قاجار می‌دانم. در خیلی از عرصه‌ها می‌توانید این مشابهت را ببینید، به این دلیل که در زمان قاجار اقتصاد صنعتی در کشور‌های پیشرفته غالب شد و ما اقتصاد پیشاصنعتی داشتیم. در نتیجه تمام کارخانه‌ها ورشکسته شدند و سیستم‌هایی که داشتیم پاسخ‌گوی جهان به‌هم‌پیوسته نبود. بنابراین سقوط اقتصادی آغاز شد و آن گسیختگی‌ها به انقلاب مشروطه انجامید. وضعیت کنونی ما هم این است که الگوی اقتصادی ما یک الگوی شبه‌صنعتی است، در حالی که جهان وارد اقتصاد دانش‌محور شده و ما در دوره شبه‌صنعتی مانده‌ایم و مشاهده می‌کنیم که صنایع ورشکسته می‌شوند. نمی‌توانیم صادرات داشته باشیم. تولیدات رقابتی نیست. اگر در آن زمان صنایع دستی ورشکسته می‌شد، اکنون کارخانه ارج بعد از حدود 60 سال تعطیل می‌شود.
 
شاخص‌های پیچیدگی اقتصاد ما پایین آمده است. در سال‌های 45 تا 55 در میان 140 کشور رتبه 66 را داشتیم و اکنون در رتبه 118 از میان 120 قرار داریم. وقتی شاخص‌های پیچیدگی اقتصاد افت می‌کند، شما نمی‌توانید صادرات داشته باشید، چون حدود80 درصد واردات کشور‌های پیشرفته کالا‌های دانش‌بر است به این معنا که دورانی که کشور‌های پیشرفته کالا‌های پیشرفته صادر می‌کردند و کشور‌های جهان سوم مواد خام صادر می‌کردند، گذشته است، در حالی که ما هنوز از این دوران عبور نکرده‌ایم. شهری چون تهران سالانه 20 میلیارد دلار ارزبری دارد و صادراتش (اگر باشد) چیزی حدود 1 و نیم میلیارد دلار است، بنابراین مشخص است که تحریم در چنین سیستمی کاملا اثر می‌کند و آنها هم بررسی می‌کنند و می‌بینند که اقتصاد ما محکم نیست و تحریم‌ها مؤثر خواهد بود. اگر ما یک الگوی توسعه داشتیم آنها تشخیص می‌دادند که دیر یا زود ما به این توسعه دست خواهیم یافت و نمی‌توانستند با تحریم خواست خود را تحمیل کنند و ناچار بودند به مذاکره ادامه بدهند.
 
 اگر در زمان تنفسی که در برجام داشتیم الگوی توسعه هم تدوین شده بود و در دستور کار قرار می‌گرفت، به گمان من تحریم این‌گونه عملیاتی نمی‌شد. الگوی توسعه‌ای که پیش از انقلاب داشتیم حداقل عقلانیت ابزاری در آن وجود داشت و به همین دلیل هم رشد اقتصادی بالایی را در دوره‌های پیش از انقلاب تجربه کردیم و دوره‌های بحران شدید اقتصادی کوتاه‌مدت بود که ناشی از جنگ و سایر عوامل بود. ما در ابتدای انقلاب به دنبال الگوی جدید بودیم که نه این الگو را داشتیم و نه حاکمیت توانست آن را خلق کند به این دلیل که ائتلاف‌های مسلط سویه قدرت داشتند نه خلق الگوی توسعه. از نیرو‌های فکری جامعه نه‌تنها استفاده نکردند بلکه زمانی که با نقد‌های گوناگون رو‌به‌رو شدند آنها را به انحای مختلف سرکوب هم کردند. بنابراین الگوی توسعه نه در حاکمیت شکل گرفت و نه اجازه دادند در بیرون آن شکل بگیرد و نه از تجربه جهانی در این زمینه استفاده کردند. این نوع خودداناپنداری در ائتلاف‌ها با شدت کم و زیاد وجود داشته است. در جناح قشری شدیدتر بوده و جناح اصلاح‌طلب هم به همین ترتیب؛ دانش جهانی برای توسعه به کار گرفته نشده است.
 
دیوید هاروی گزاره‌ای گویا در خصوص برنامه‌ریزی دارد. او می‌گوید دو چیز آفت برنامه‌ریزی است، یکی سیاست‌زدگی و دیگری فن‌زدگی. سیاست‌زدگی آفت پیوسته‌ای است که حاکم است. سیاست‌زده‌ها زمانی که می‌خواهند برنامه‌ریزی کنند از الگو‌های توسعه استفاده نمی‌کنند. عده‌ای را به عنوان تکنوکرات به کار می‌گیرند و بیشتر با الگوریتم‌های صوری سعی می‌کنند برنامه‌ریزی کنند، در حالی که برنامه‌ریزی مدل می‌خواهد و این مدل از تجربه بشر حاصل می‌شود. آنچه من در این زمینه‌ها دیده‌ام بیشتر به رمالی شبیه است تا یک روش علمی برای توسعه و مدل توسعه. زمانی که حاکمیت سیاست‌زده است از تکنوکرات‌ها استفاده می‌کند برای اینکه بتواند منویات خود را در الگوریتم‌های صوری توجیه کند. از سوی دیگر در جامعه زمانی که در دانشگاه‌های رسمی به اسم انقلاب فرهنگی نیرو‌های خلاق بیرون رانده شده است، خلاقیت در آن از بین رفت. ماکس وبر می‌گوید بوروکراسی در بهترین حالت می‌تواند شایسته‌سالار شود یا عقلانیت ابزاری داشته باشد، ولی نمی‌تواند نوآوری کند. نو‌آوری از بیرون از ناحیه احزاب، پژوهشگاه‌ها و... در بوروکراسی دمیده می‌شود و زمانی که این سیستم‌ها در جامعه و بیرون حاکمیت بسته شده است نو‌آوری هم از بین می‌رود، بنابراین ما نظام نوآوری نداریم. به طور مثال دولت آقای روحانی هم که می‌خواهد نوآوری ایجاد کند، معاونت علمی و فناوری را به جای نوآوری ایجاد می‌کند، به این معنا که به افرادی که می‌خواهند نوآوری فنی داشته باشند وام‌های 4 درصد می‌دهد و کسانی را که می‌خواهند نوآوری اقتصادی داشته باشند به زندان می‌اندازد. بنابراین در چنین سیستمی مشخصا توسعه خشک می‌شود؛ چون زبان و گفتمان توسعه در آن کشیده شده است. آثار این سیستم هم نداشتن الگوی توسعه و سیاستی است که هر روز نازل‌تر از گذشته می‌شود. قبلا هم اشاره کرده‌ام جهان پیچیده‌تر و درهم‌تنیده‌تر شده است. 20 سال پیش چین به این معنا وجود نداشت، 30 سال پیش برزیل به تازگی از دیکتاتوری رها شده بود یا هند درگیر هزار مسئله بود و خود امریکا هم اجماع واشنگتنی را پذیرفته بود. اجماعی که دولت سازندگی به طور شتاب‌زده آن را فرا راه خود قرار داد. اکنون دولت ترامپ که هنوز هم با هیچ دولتی اجماعی نداشته است، می‌گوید که تعرفه‌ها باید برگردد و اصول این اجماع را به چالش می‌کشد. آن زمان چین و دولت‌هایی که این اجماع را نپذیرفتند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم به‌یکباره تعرفه‌ها را برداریم، در حال حاضر خواهان این هستند که امریکا تعرفه نگذارد. از سال 1988 تاکنون جهان چقدر تغییر داشته است و ما چقدر عقب مانده‌ایم؟! در تمام عرصه‌ها این اتفاق رخ داده است. شما الگویی ندارید که بتوانید رابطه چندسطحی هژمونی را در جهان تشخیص بدهید. در حال حاضر سطوح هژمونی در جهان چندسطحی شده است و سطوح مختلف اقتصادی، سیاسی و... در آن فرق می‌کند. مثلا امریکا یک قدرت فائق کامل اقتصادی، سیاسی و حتی فرهنگی، در حال حاضر در تمام این عرصه‌ها شبه‌هژمونی است. چنین تغییراتی در سطوح مختلف جهان صورت گرفته است، در حالی که در واژگان ما هنوز امریکا است. شاید در آن زمان این واژگان حامل حقیقتی بود، اما اکنون حامل هیچ حقیقتی نیست و ما هنوز در ساده‌انگاری امریکا و اذنابش مانده‌ایم و همین مسئله سبب شده است که سیاست و اقتصاد ما از هم گسیخته شود./ آینده نگر