مخالف تمام‌قد کینز
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بازارهای مالی(ایستانیوز)، رابرت امرسون لوکاس جونیور اقتصاددانی است که در سال 1995 موفق به دریافت جایزه نوبل شد. دلیل اصلی دریافت این جایزه کاری بود که او در بسط و استفاده از نظریه «توقع عقلانی» کرد. توقع عقلانی یک فرض مربوط به اقتصادسنجی بوده و در پژوهش درباره آن، لوکاس متوجه شد که افراد بر اساس تجاربی که از گذشته و پیش‌بینی‌هایی که از آینده دارند، تصمیماتی اقتصادی اتخاذ می‌کنند که این تصمیمات به نوبه خود باعث از بین رفتن تاثیراتی می‌شود که دولت‌ها توقع آنها را از سیاست‌های مالیاتی و پولی خود داشته‌اند. این نظریه لوکاس که در اواسط دهه 70 میلادی و پس از بحران ساختاری در سرمایه‌داری غربی، توجه بسیاری را به خود جلب کرده بود در تضاد کامل با نظر جان مینارد کینز در اقتصاد کلان بود و کارایی دخالت دولت در مبادلات داخلی را زیر سوال می‌برد.
 
تا پیش از لوکاس فرض بر این بود که منحنی فیلیپس نشان می‌دهد که حکومت با افزایش تورم می‌تواند موجب کاهش نرخ بیکاری شود. بنابر منحنی فیلیپس تورم بالا، موجب بالا رفتن سریع‌ترِ دستمزدها می‌شود و از طریق فریب دادن نیروهای بیکار آنها را به این فکر می‌اندازد که حقوق‌ها افزایش پیدا کرده، این درحالی است که این افزایش به صورت اسمی بوده و باید تورم را از آن کسر کنیم. نیروهای بیکاری هم که با رشد حقوق‌ها در بازار کار روبه‌رو هستند تمایل بیشتری برای استخدام شدن پیدا می‌کنند و به این ترتیب نرخ بیکاری افت می‌کند.
 
لوکاس این‌گونه استدلال می‌کرد که کارگران را نمی‌توان چندین و چندبار فریب داد و در نهایت بالا بردن تورم نمی‌تواند منجر به افت بیکاری شود. اینجا، جایی است که او از «بی‌تاثیری سیاست‌گذاری» سخن گفته که بنابر آن اگر مردم دارای «توقعی عقلانی» باشند، این نوع سیاست‌گذاری‌های دولتی برای مداخله بیش از اینکه موجب بهبود وضعیت اقتصاد شود، در این سیستم «نویز» ایجاد می‌کند.
 
در مدل توقع عقلانی که توسط جان ماث ایجاد شد، فرض بر این بود که توقعات عامل‌های اقتصادی شاید غلط باشند، اما به طور میانگین و در طولانی‌مدت درست هستند. به عبارت بهتر گرچه آینده را نمی‌توان کامل پیش‌بینی کرد اما نمی‌توان چنین هم فرض کرد که توقعات عوامل اقتصادی به صورت سیستماتیک غلط هستند. همین مدل و پیش‌فرض‌ها بود که بعدا توسط لوکاس در اقتصاد کلان هم استفاده شد و به اوج اهمیت خود رسید.
 
«نقد لوکاس»
 
نقد لوکاس برخلاف ظاهرش آرای افرادی نیست که به او نقد داشته‌اند، بلکه بر عکس نظریه‌ای از خود او برای نقد عملکرد اقتصاد کلان در جهان است. همان‌طور که گفته شد لوکاس در اواسط دهه 70 بنیادهای نظریه اقتصاد کلان را که کینزی بود به چالش کشید و ادعا کرد که مدل اقتصاد کلان باید به عنوان یک مدل «تجمیع»‌شده از مدل‌های اقتصاد خرد ساخته شود.
 
لوکاس که می‌دانست «تجمیع» چیزی نیست که به لحاظ نظری در یک مدل مشخص قابل اجرا باشد، یک نظریه انتقادی را ایجاد کرد که پیکان هدفش سیاست‌گذاری‌های اقتصادی بود و نامش را هم گذاشت «نقد لوکاس». طبق این نظریه روابطی که در اقتصاد به چشم می‌خورند، مانند رابطه بین تورم و بیکاری، می‌توانند در مواجهه با سیاست‌گذاری‌های اقتصادی تغییر کنند.
 
طبق «نقد لوکاس» پیش‌بینی کردن آثار یک تغییر در سیاست‌گذاری‌های اقتصادی، آن هم با تکیه بر صرفا روابط مشاهده‌شده در داده‌های تاریخی که «به شدت تجمیع شده و دور هم چیده شده‌اند» عملی ساده‌لوحانه است. این نقد هدف خود را بر روی قواعد تصمیم‌گیری در مدل‌های کینزی - مثلا «تابع مصرف»- قرار داد و ادعا کرد که این قواعد را نمی‌توان «ساختاری» در نظر گرفت؛ زیرا «ساختاری» یعنی چیزی ثابت در برابر تغییراتی که در متغیرهای سیاست‌گذاری‌های اقتصادی دولتی وجود دارد.
 
لوکاس که با این اثرش به منتقد سرسخت مدل‌های پیش‌بینی‌کننده اقتصاد کلان سنتی تبدیل شده بود، دیگر به روشنی می‌توانست ادعا کند که رابطه بین متغیرهای تجمیع‌شده که در داده‌های اقتصاد کلان مشاهده می‌شوند، با تغییر سیاست‌های اقتصاد کلان تغییر می‌کنند و در نتیجه ثبات لازم را برای تحلیل ساختاری ندارند. این استدلال به صورت ضمنی بیانگر این بود که مدل‌هایی که مبنای خرد دارند برای پیش‌بینی تاثیر تغییرات سیاست‌گذاری مناسب‌ترند زیرا بنابر فرض تغییرات سیاست‌گذاری‌های اقتصاد کلان لایه زیرین اقتصاد کلان را که همان ساختار خرد باشد، تغییر نمی‌دهد. این ادعای لوکاس در کنار ادعای بسیاری افراد دیگر نظیر میلتون فریدمن باعث یک پارادایم شیفت و انقلاب در اقتصاد کلان شد و چیزی تحت عنوان «بنیادهای خُرد» پیش روی تاریخ اقتصاد قرار داد.
 
رابرت لوکاس
 
به گزارش آنیده نگر ،لوکاس در سپتامبر 1937 در یاکیمای واشنگتن به دنیا آمد و در 22سالگی از دانشگاه شیکاگو در رشته تاریخ مدرک کارشناسی خود را گرفت. زمانی که در سال 1959 دانشجوی دانشگاه برکلی بود به دلیل مشکلات مالی مجبور شد به دانشگاه شیکاگو بازگردد و در سال 64 دکتری خود را در رشته اقتصاد با این پایان‌نامه اخذ کرد: «جابه‌جایی کار و سرمایه در بخش تولیدی ایالات متحده: 1929-1958». لوکاس که نظریاتش تا جایی به اقتصاد مارکسیستی نزدیک است چنین باور داشت که اقتصاد عامل اصلی محرکه تاریخ است. او که در سال 95 نوبل اقتصاد گرفت در سال‌های اخیر در دانشگاه شیکاگو مشغول به تدریس بوده‌است.