کارکرد های مثبت و منفی نامگذاری خیابانی به نام دکتر مصدق

نامگذاری یک خیابان به نام محمد مصدق ، هم کارکرد مثبت دارد و هم ، کارکرد منفی . کارکرد مثبت این است که چون حافظه تاریخی ما بسیار ضعیف است و از تجربیات گذشته مان به خوبی درس نمی گیریم و بنابراین محکوم به تکراردر آینده هستیم ، اینگونه حرکاتی می تواند به ما یادآوری کند که کسانی در تاریخ ما بودند که منافع ملی را به درستی می شناختند و سعی می کردند آن را پاس بدارند و حتی این منافع را بر منافع شخصی خودشان تا آنجایی ترجیح بدهند که خود و همه زندگی شان را وقف آن کنند . کارکرد مثبت چنین اقدامی ، همچنین اینکه الگوهایی برای نسل جوان داشته باشیم که بتوانند از ایشان تبعیت کرده و بیاموزند که چنین شخصیت هایی در طول تاریخ به منصه ظهور رسیسده اند . البته در پرانتز ، ممکن است در این میان ، درگیری جناح های سیاسی را هم داشته باشیم . این ایام ، موقعیتی ایجاد شده که جناح جمهوریتی در روند سیاسی کشور بر جناح حاکمیتی سبقت بگیرد و بنابراین ، راحت تر توانسته این اقدام را انجام دهد چون پیش از این و پس از پیروزی انقلاب هم ، خیابان ولیعصر فعلی به نام مصدق نامگذاری شد اما در اثنای کشکمش های سیاسی تغییر کرد تا جایی که قرار شد انگ های منفی هم به شخصیت مصدق بچسبانند.اما کارکرد منفی این اقدام این است که ما در طول تاریخ و به دلیل سابقه طولانی سلطه سیاسی و استبداد 3 هزار ساله سلطنتی عادت کردیم به اینکه یک والد در نظام اجتماعی داشته باشیم ، همچنان که در نظام شخصیتی مان هم دنبال چنین والدی می گردیم که به عنوان کودک یا شخصیتی همچنان ناپخته ، تمام هویت خودمان را از او کسب کنیم . به عبارت دیگر همیشه دنبال دستاویزی می گردیم که تمام مسئولیت ها را متوجه او کنیم و البته تمام دستورات را هم از او بگیریم و از خودمان سلب  مسئولیت کنیم . این روحیه ، در نتیجه سال ها عامریت سلسله مراتبی به هویت ما تزریق شده و جنبه منفی این نوع شخصیت پروری ها این است که ما همچنان طفل باقی می مانیم و همچنان ، دنبال یک والد و یک بالغ در جهان بیرون می گردیم که خودمان را به او وصل کنیم و از او هویت بگیریم و در کلام خودمانی ، پدری می خواهیم که از ما حمایت کند و هویت قبیله ای ما را پاس بدارد و ما به واسطه او در جمع ادغام و ناپدید شویم . از این کارکردهای مثبت و منفی می توانیم نتیجه بگیریم که فرهنگ یک جامعه سنتی همچون جامعه ما که مبتنی بر انسجام مکانیکی است ، یکدست بودن و تشابه پذیری را ترویج می کند . در نتیجه وقتی مورد خاص همچون محمد مصدق یا هر فرد شبیه او ، سرش را بلند می کند و به عنوان یک نخبه مطرح می شود ، گیوتین فرهنگی ما برای حذف او به کار می افتد که گاه به نخبه کشی تعبیر می شود . به این معنا که این فرهنگ ، اجازه آن فردیت و تحرکات و خلاقیت های منفرد را نمی دهد بلکه بیشتر ، یکپارگی و یکدستی و گم شدن در همان هویت قبیله ای را می پسندد . در نهایت ، ما با یک سه ضلعی مواجهیم ؛ کارکرد مثبت و کارکرد منفی نامگذاری یک خیابان به نام محمد مصدق و نتیجه کلی که از اتفاقات فرهنگ ما ناشی می شود و سعی به حذف این نوع فردیت یابی ها دارد تا آن جا که این مسخ شدن به این شکل نمودار می شود که اگر شما از هر جوان 30 ساله بخواهید چند دقیقه در مورد محمد مصدق صحبت کند ، جز چند کلمه کلیشه ای ، چیز بیشتری به شما نخواهد گفت . یعنی حتی دانش کسانی هم که می خواهند از او الگو بردارند ، کلیشه ای اما سطحی است و این اتفاق نشان از گم شدن تاریخ نزد ما دارد که چندان عنایتی به گذشته مان نداریم و البته ، این اتفاق نشانی است از یک نوع تفکر تروری . به این معنا که حتی شخصیت های تاریخی مان را هم به این ترتیب از هویت تهی می کنیم و چندان عمیق به ایشان نمی پردازیم . یا آنها را یک سره مثبت می بینیم یا یک سره منفی و نکات ضعف و قوت شان را یکجا لحاظ نمی کنیم . در حالی که با نگاه به تاریخ ، می بینیم که مصدق نفت را ملی کرد اما در زمان هایی هم برای رهایی از تحریم ، مجوز قاچاق تریاک را صادر کرد چون غیر از این ، تامین هزینه های دولت غیر ممکن بود . اما با این نگاه تروری که ما به تاریخ داریم ، دم ها را یا  یک سره بزرگ می کنیم یا نگاهمان صددرصد منفی است و چون هویت خودمان را هم به این آدم ها وصل می کنیم ، حاضر نیستیم معامله ای غیر از این داشته باشیم چون فکر می کنیم با تغییر جایگاه افراد ، هویت خودمان آسیب می بیند . نامگذاری خیابانی به نام محمد مصدق توسط اعضای شورای شهر ، به نظر نتیجه یک کشمکش جناحی بوده و اصلا قرار نیست من به افرادی برای ورود به شورای شهر رای بدهم که ایشان از منافع من  دفاع کنند چون می دانم که نمی توانند . بلکه من به ایشان رای دادم که من را در مقابل جناح رقیب حفظ کنند . قرار نیست اعضای شورای شهر که همان جناح جمهوریتی هستند ، منافع رای دهندگان را تحقق ببخشند چرا که بیشتر متوجه رقابت با همان جناح حاکم هستند و سعی می کنند از جناح مقابل و در واقع ، جناح حاکمیتی کسب امتیاز کنند. با در نظر گرفتن این مناسبات ، قواعد  صحنه بازی عوض می شود و بنابراین ، ما با یک بازی دو جانبه بین انتخاب شدگان و انتخاب کنندگان مواجه نیستیم بلکه بازیگر سوم و در واقع  جناح حاکمیتی هم حضور دارد و شاید بازیگر چهارمی هم  در کار باشد اگر نظام جهانی از یکی از این کنشگران حمایت کند . فرض کنید نظام جهانی از جناح جمهوریتی حمایت کند یا به دلیل منافعش ، به حمایت از جناح حاکمیتی یا حتی جناح مردم تغییر موضع بدهد ، بازهم تناسب قوا سبب می شود که عرصه شطرنج را کمی گسترده تر و سیال تر ببینیم . اما برای پاسداشت جایگاه شخصیت هایی همچون محمد مصدق ، اقدامات دیگری علاوه بر نامگذاری یک خیابان لازم است . گمان می کنم ما هویت های تاریخی  را آنچنان که هستند نمی شناسیم بلکه آنچیزی که می خواهیم و آنطوری که می خواهیم می شناسیم . در دوره ریاست جمهوری یازدهم ، تمام بحث های هسته ای به عملکرد دکتر مصدق در ملی کردن نفت منتسب می شد و ایشان مورد استفاده تبلیغاتی قرار گرفته بود در حالی که واقعا معلوم نیست بتوانیم چنین تناسبی را برقرار کنیم . امروز هم در بازی رقابتی جناح ها ، از هویت های تاریخی استفاده ابزاری می شود و آنها را به سطح منافع فعلی تقلیل می دهیم تا منافع خودمان را تامین کنیم در حالی که باید شخصیت ها را با نگاهی  واقع بینانه به عملکردشان بسنجیم و ببینیم اقداماتی که در چارچوب های مختلف انجام دادند چگونه بوده و چطور شناختی از جامعه داشتند و آیا این شناخت عام بوده و آیا منافع ما را تامین کرده یا خیر ؟ آیا به صرف ملی شدن نفت ،  در کل مناسبات جهانی اتفاقی به نفع ما افتاده یا مسیر مدرن شدن جوامع جهانی در وابستگی به این ماده سیاه تغییر کرده یا خیر ؟ به نظر می رسد پاسخ هیچ کدام از این سوالات روشن نیست و ما ، یا سیاه می بینیم یا سفید . شخصیتی را علم می کنیم که انگار همه جهان را به هم می ریزد اما وقتی تحقیقاتمان را ارتقا می دهیم ، می بینیم که شاید فقط یکی از تحولات جهانی وابسته تصمیم دولت مصدق باشد . در واقع ، گاهی ما در پس خاطرات تاریخی مان ، آرزوهای ناکام خودمان را پی می گیریم نه اینکه به دنبال واقعیت باشیم . و چون ایده آلیستی فکر می کنیم و تصورمان این است که هر کاری بخواهیم می توانیم انجام دهیم یا به عبارتی ، خواستن توانستن است ، فکر می کنیم مصدق در یک شرایط انتزاعی تصمیمی می گیرد که جهان را تغییر دهد و عرصه را منقاد خودش می کند در حالی با تغییر این چشم انداز و مشاهده معادلات جهانی  متوجه می شویم که در مقطعی به واسطه تناسب قوای جهانی ، یک تصمیم منجر به یک تحول جهانی شده و با چنین شناختی ، واقع گرایانه تر با مسائل برخورد می کنیم . برای ادای حق مطلب ، نه تنها نباید اینگونه شخصیت ها طعمه تبلیغاتی جناح های سیاسی شوند بلکه حتی نباید اجازه دهیم آنها را متناسب با هویت خودمان و متناسب با انتظارات و ارزش ها و آرزوهای سرپوشیده خودمان بشناسیم که در اینصورت ، گمان می کنیم ناگهان با یک قهرمان مواجهیم در حالی که او می تواند فردی باشد که در مجموعه مناسبت ها ، فقط گل آخر را زده و در اینصورت ، نقش ما در هر تصمیم گیری و در هر کنش گری مشخص خواهد شد اما در غیر اینصورت ، فکر می کنیم جهان به اراده ما وابسته است و ما هستیم که می توانیم تحولات رادیکال در دنیا رقم بزنیم و به این ترتیب ، به همان سرکوفتگی های تاریخی خودمان تشفی می بخشیم ودائم ، خودمان را در آیینه تاریخ می بینیم نه اینکه چیز جدیدی از تاریخ بیاموزیم .