کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان بی ادعا؟،کجایند شورآفرینان عشق؟،علمدار مردان میدان عشق،کجایند مستان جام الست؟،دلیران عاشق شهیدان مست،همانان که از وادی دیگرند،همانان که گمنام و نام آورند،.../ علیرضا قزوه
لوح یاد بود و نام  شهیدان  دفاع مقدس برسر کوچه و خیابان های شهر ما  یادآور این است که یادمان باشد  امروز امنیت ,جان و مال , زندگی مان  را مدیون آنهایی هستیم که امروز نگاه  آرامشان در صورت های کم سن و سال و  محاسن تازه رسته  شان  آدم  را به  یاد سال های جنگ و نا امنی می اندازد .  این عکس ها یاد آور دورانی است که  مادری همه وجودش را در غباری از دود اسفند و کندر از زیر آب و آیینه و قرآن رد می کرد و وقتی آب را  روی زمین می ریخت  می دانست  که شاید این رفتن بازگشتی نداشته باشد  و  چشمانش با حسرتی تلخ و شیرین از  پس پرده های اشک  قامت  رعنای امیدش را تا آخرین  رج دیوار کوچه تعقیب  می کرد .این لوح ها  تصویر ساز  چراغانی و روشنایی حجله و پرچم های سبز و سیاه رنگ یا حسین بر سر در خانه  و دیوارهای خسته از انتظار  بازگشت مسافرانی است که امیدی به بازگشتشان نبود. خوب که گوش می کنی هنوز نوای سرود و صوت قرآن و صدای اهالی  محل  و جوان ها به گوش می رسد  که  چگونه در و دیوار  را برای آمدن مسافر تکه پاره شان   آذین می بستند  و آب و جارو می کردند. این صداهای خاموش در هیاهوی شهر در دیوارهای قدیمی هنوز پژواک می شود، البته  اگر خوب گوش کنی .یادگارهای آن دوران فقط به قاب عکس ها و نام کوچه ها تمام نمی شود . در هیاهوی شهر  در کنج آسایشگاهی کسل کننده و خاموش روی تخت و صندلی چرخ دار هنوز کسی  هست که  در حسرت داشتن مهمانی ناخوانده  و نگاهی آشنا بهار جوانی  را در روزهای مطول و تکراری  تابستان به خزان و زمستان عمر تمام کرده،  فارغ از آن که هیچ کدام از ما بدانیم  که روزی او وقتی خیلی جوان بود با بدرقه مادری که سال هاست  به رحمت خدا رفته  به میدان رفت و به تیر خصم عمری است عاجز و ناتوان بدون ادعا  بهای  عشق خود خواسته به مردم و آب و خاکش را با خدای خود   چه خالصانه معامله می کند  . به اطرافت  اگر خوب نگاه کنی هنوز هستند آدم هایی که آن دوران به  سن قانونی نرسیده بودند   که درس و مدرسه را رها کرده  و رفتند و  وقتی معلم کلاس از غیبت چند روزه شان  می پرسید بچه ها می گفتند  :"چند شب پیش  با کاروان مسجد  به جبهه رفته و گفته که برایشان نامه  می نویسد ". و امروز شاید او در کسوت  معلم ،کارگر یا دست فروشی  ساده با رنج و سختی زندگی چند سر عائله را می گذراند و در جواب سئوال فرزندانش که می پرسند :"برای چه دنبال حق و حقوقت نرفتی تا ما هم مثل سایرین  از امتیازات ویژه استفاده کنیم؟" در حالی که تنش به درد زخم قدیمی اش خو گرفته وپشتش از بار زندگی خم شده به آرامی می گوید  :"من با خدا معامله کرده ام نه با بنده خدا". به اطرافت اگر خوب نگاه کنی هستند آدم هایی که روزگاری به جبر ، یا ماجراجویی های جوانی  برای  گرفتن عکس های یادگاری چند روزی  روانه  پشت جبهه شدند  و  به تیر و ترکش خصم گرفتار شده یا نشده  زود بازگشتند و امروز درصف اول مدعیان در کار و حرفه خود نان آن روزها را به نرخ گرانی می خورند و از  سفره  دیگران بزرگترین سهم ها را برای خود  برمی دارند  . به قول شاعر: "...هلا، دین فروشان دنیاپرست!،سکوت شما پشت ما را شکست،چرا ره نبستید بر دشنه ها؟،ندادید آبی به لب تشنه ها،نرفتید گامی به فرمان عشق،نبردید راهی به میدان عشق،اگر داغ دین بر جبین می زنید ،چرا دشنه بر پشت دین می زنید؟..."بزرگداشت  دفاع مقدس بر مردان بی ادعا مبارک باد.