مشتغل شدن مجلسی
یکی بود یکی نبود روزی بود و روزگاری بود  ،آمار بیکاری نقل مجلس و شعارهای انتخاباتی شده بود و اشتغالزایی برای جوانان حسرت و خیال ؛ چنین حکایت می کنند که  بابایی نماینده مردم فلاکت زده  فلان آبادی بود که برای گرفتن حق هم  ولایتی ها  به پایتخت آمده  و  به کرسی مجلس  نشسته و ایام بد جوری شده بود به کامش . آنچنان جیره و مواجب دولت را با رانت ویژه  همی می خورد که  نیامده پشتش را تا هفت نسل بسته بود . خلاصه اینکه  بعد از خودش فحش خور بد وارثش ملس شده بود   و حق الناس بر گردنش  بدجوری سنگین. القصه روزی در مجلس قلاب ماهیگیری اش گیر کرد   به تور یکی از دیوان های  دولتی وبه قول معروف  گذر پوست آنجا به دباغ خانه اش افتاده بود سخت. پس فرصت غنیمت شمرد و قرار شد  بطور معوض گره از کار دیوان باز نماید ، اما به شرط ها  و شروط ها ...و اینگونه  شد که سفارشی ایشان   از سر نیاز مالی شدید و  بی کاری ،شیک و مجلسی علی الحساب  مشتغل شد در  دیوان دولتی به قرار هفته ای دو روز حضور  نیم بند و دریافت  هفت روز حقوق و مزایای کامل!.  از قضا  مورد سفارشی آنچنان به غایت بی ادب بود که وقاهتش  عیان بود  در پاچه های پاره اش  ؛تق تق سم کفش هایش  گوش فلک را  کر و کر کر خنده هایش مو ها را  سیخ ، بطوری که اقدس آدامسی  رو سفید شده بود  از  خز بازی و  بددهنی  چاک دهانش  که البته این ها نتیجه  حق الناس و  لقمه گلوگیر خلق الله  است ، البته اگر آدمیزاد بفهمد. از همه مهمتر تازه به دوران رسیدگی و جولان دادن با  اوتول خارجی اش نیز حکایتی شده بود برای  داف بازی و احساس چندش متقابل  در دیگران !!!. پس چون فصل انتخابات پیش رو بود و بازار  مشتغل و رسمی شدن سفارشی ها داغ ،پس آن بابا  نامه های سفارشی و   ممهور به مهر مجلس روانه دیوان می کرد  که تا دولت عوض نشده  و تنور داغ است  رسماً   مشتغلش نمایند و قراداد موقتش را دائم. القصه  این گونه شد که باز هم  داستان  تکراری مشتغل شدن  شیک و مجلسی یک نفر سفارشی در دیوان های  دولتی تکرار و به پای  اشتغالزایی جوانان نوشته شد . قصه ما به سر رسید غلاغه به خونش نرسید.