ایستانیوز:در سال بعد از جنگ جهانی اول، پولی که بین کشورهای جریان داشت خیلی زیاد بود، بسیار بیشتر از آن مقداری که دارندگان این پولها میل داشتند و همین باعث بیثباتی ارزها و اقتصادهایی شده بود که بهدنبال سود بودند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بازارهای مالی(ایستانیوز)،ژانویه هر سال که همزمان است با مجمع جهانی اقتصاد در داووس، موسسه «آکسفام» به ما میگوید که چطور ثروتمندترین افراد جهان ثروتمندتر شدهاند. در سال 2016، گزارش این موسسه نشان داد که 62 ثروتمند اول جهان به اندازه نیمه فقیر جمعیت دنیا ثروت دارند. امسال، این تعداد شدیدا کاهش پیدا کرد و به 42 نفر رسید: سهونیم دوجین آدم با مال و اموالی به اندازه دارایی سهونیم میلیارد نفر.
این مراسم نمایشی سالانه تبدیل به بخشی از چرخه خبری شده است و نابرابریای که به نمایش میگذارد دیگر ما را شوکزده نمیکند. اینکه افراد بسیار ثروتمند خیلی بیشتر ثروتمند میشوند اکنون بخشی از زندگی ما شده، مثل چرخش فصلها. اما ما باید شدیدا نگران باشیم: ثروت افزایشیافته آنها به آنها میزان کنترلی بر سیاست و رسانههای ما میدهد که تا به حال سابقه نداشته است. کشورهایی که زمانی دموکراتیک بودند، اکنون در حال تبدیلشدن به کشورهای پولسالارند؛ کشورهای پولسالار در حال تبدیلشدن به کشورهای دارای سیستم سیاسی گروهسالار هستند؛ و گروهسالارها در حال تبدیل به دزدسالارند. همیشه اوضاع به این ترتیب نبوده است. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، روند در جهت عکس این بود: فقرا در حال ثروتمندتر شدن بودند؛ همه ما در حال رسیدن به وضعیت برابرتری بودیم. برای فهم اینکه چطور آن وضعیت تغییر کرد، به این نیاز داریم که برگردیم به روزهای آخر درگیری، به یک اقامتگاه در نیو همپشایر، جایی که یک گروه از اقتصاددانها تصمیم میگرفتند که چطور آینده بشریت را تضمین کنند. این داستانی است که نشان میدهد چطور رویای آنها شکست خورد و چطور ایده روشن یک بانکدار لندنی دنیا را تحتالشعاع قرار داد.
ماموریت جیمز باند
در سال بعد از جنگ جهانی اول، پولی که بین کشورهای جریان داشت خیلی زیاد بود، بسیار بیشتر از آن مقداری که دارندگان این پولها میل داشتند و همین باعث بیثباتی ارزها و اقتصادهایی شده بود که بهدنبال سود بودند. بسیاری از ثروتمندان شروع به ثروتمندتر شدن کردند، حتی در شرایطی که اقتصادها در حال زمینخوردن بودند. آشوبی که منجر به انتخاب دولت افراطی در آلمان و جاهای دیگر شد، به کاهش ارزش رقابتی انجامید و همچنین به تعرفههایی که کشورهای همسایه را به خاک سیاه مینشاند و این جنگ تجاری در نهایت، به وحشت جنگ جهانی دوم منجر شد.متفقین میخواستند که از رخدادن دوباره این اتفاق برای همیشه جلوگیری کنند. بنابراین، در یک نشست در اقامتگاه برتون وودز در نیو همپشایر در سال 1944، بر سر جزئیات یک معماری اقتصادی مذاکره میکردند که میتوانست تا ابد، جلوی جریان پولهای کنترلنشده را بگیرد. آنها امیدوار بودند که این کار جلوی دولتها را برای استفاده از جریانهای پولی بهعنوان سلاحی برای گردنکلفتی بگیرد و نظامی باثبات ایجاد کند که به صلح و سعادتی امن کمک کند.
تحت این نظام جدید، همه ارزها به دلار وابسته میشدند که خود آن نیز به طلا وابستگی داشت. یک اونس طلا 35 دلار میارزید (چیزی حدود 500 دلار کنونی). به عبارت دیگر، وزارت خزانهداری امریکا قول داد که اگر یک دولت خارجی 35 دلار بخواهد، همیشه این ارز را با یک اونس طلا جایگزین کند. امریکا تعهد میداد که برای همه بهمیزان کافی دلار تولید کند تا تجارت بینالملل تامین مالی شود و نیز برای اینکه دلارهایش ارزش خود را حفظ کنند، ذخایر کافی طلا داشته باشد.
برای جلوگیری از اینکه دلالها سعی کنند به این ارزهای ثابت حمله کنند، جریان پولی بینمرزی و بین کشورها بهشدت محدود بود. پول میتوانست بین مرزها جابهجا شود اما فقط به شکل سرمایهگذاریهای بلندمدت، نه برای دلار و بورسبازی کوتاهمدت که کاری ضد ارزها یا اوراق قرضه بود. برای فهم اینکه چطور این نظام کار میکرد، یک نفتکش را فرض کنید. اگر این نفتکش فقط یک تانکر عظیم نفت باشد، آنوقت نفت درونش میتواند با هر موجی عقب و جلو برود، و این عقب و جلو رفتن بهقدری شدید است که زمانی که خود کشتی تعادلش را از دست میدهد و واژگون و غرق میشود. در کنفرانس برتون وودز، نفت بین تانکهای کوچکتر تقسیم شد و هرکدام به هر کشور اختصاص یافت و کل تانکرها درون نفتکش جاسازی شد. مایع نفت میتوانست با هر موج، در تانکر کوچک خود عقب و جلو برود اما نمیتوانست به اندازهای تحرک داشته باشد که کل کشتی را واژگون کند.
عجیب اینجاست که یکی از بهترین بازنماییهای این نظام دیرپا در رمان «پنجهطلایی» از سری رمانهای جیمز باند است. فیلمی که با همین نام بر اساس این رمان ساخته شده طرح داستانیای کمی متفاوت دارد اما هردوی آنها تلاش برای تضعیف نظام مالی غرب با مداخله در ذخایر طلای آن را به تصویر کشیدهاند. یک مقام بانک مرکزی انگلستان که نامش در فیلم کلنل اسمیترز است به مامور 007 میگوید: «طلا و ارزی که پشتوانهاش طلا است، اساس اعتبار بینالمللی ماست.»
کلنل ادامه میدهد که مشکل این است که بانک مرکزی تنها آماده است برای هر شمش طلا 1000 پوند بدهد که معادل 35 دلار برای هر اونس طلایی است که در امریکا پرداخت میشود، در صورتیکه همین اندازه طلا در هند 70 درصد گرانتر است، جایی که بهخاطر جواهرات ساختهشده از طلا تقاضای زیادی وجود دارد. بنابراین شدیدا به صرفه است که طلا از کشور قاچاق و در آن سوی آبها فروخته شود.
برنامه حقهبازانه ضد قهرمان داستان، اوریک پنجهطلایی، این است که در سرتاسر بریتانیا بنگاه کارگشایی داشته باشد و جواهرات و زیورآلات طلایی را از بریتانیاییهایی که نیاز به پول نقد دارند بخرد، سپس آنها را بهشکل ورقههایی ذوب کند، بچسباندشان به اتومبیل رولزرویس خود، تا سوئیس براند و دوباره آنها را به شکل شمش دربیاورد و هوایی به هند بفرستد. پنجهطلایی با این کار نهتنها ارز و اقتصاد بریتانیا را تضعیف میکرد بلکه میتوانست سودهایی به دست آورد که با استفاده از آها پول کمونیستها و دیگر خلافکارها را تامین کند. اسمیترز به مامور 007 میگوید که صدها کارمند بانک مرکزی انگلستان درگیر تلاش برای جلوگیری از اتفاقافتادن این حقه میشوند اما پنجهطلایی خیلی زرنگتر از آنهاست. او مخفیانه به ثروتمندترین فرد بریتانیا تبدیل شده است و شمشهای طلایی به ارزش 5 میلیون پوند دارد که در گاوصندوق بانکی در باهاماس است.
اسمیترز میگوید: «ما از شما میخواهیم که پنجهطلایی را تنبیه کنید آقای باند، و طلاها را بازگردانید. شما چیزی از بحران ارزی و نرخ بهره بانکی بالا میدانید؟ البته که میدانید. خب، بانک مرکزی بهشدت به طلا نیاز دارد – و هرچه زودتر این کار انجام شود، بهتر است.»
پنجهطلایی با استانداردهای جدید هیچ کار بدی انجام نداده بود، جز اینکه شاید از پرداخت برخی مالیاتها دررفته بود. او طلا را به قیمت از افرادی که برایش پول میخواستند خریده بود و سپس آنها را در بازار دیگری، جایی که افرادی برایش پول بیشتری میدادند فروخته بود. پولش بود. طلایش بود. بنابراین مشکل چه بود؟ او چرخهای تجارت را روغن زده بود، سرمایه را با کارایی بالا در جایی که بهترین استفاده از آن میشد به کار انداخته بود، نه؟
نه، چون این کار آنطوری نبود که برتون وودز عمل میکرد. کلنل اسمیترز طلا را طوری در نظر داشت انگار که نهفقط متعلق به پنجهطلایی بلکه متعلق به بریتانیای کبیر است. این نظام مالک پول را تنها کسی در نظر نمیگرفت که میتوانست بگوید برای آن چه اتفاقی بیفتد. طبق قواعدی که بهدقت وضع شده بودند، ملتهایی که پول را خلق کرده و ارزش آن را تضمین کرده بودند نیز در آن پول ذیحق بودند. آنها حقوق دارندگان پول را بهنفع همه افراد دیگر محدود کرده بودند. متفقین در برتون وودز – در هول و هراس اجتناب از تکرار وحشت رکود زمان جنگ جهانی دوم – تصمیم گرفتند که وقتی وارد تجارت بینالمللی میشوند، حقوق جامعه بر حقوق دارندگان پول ارجحیت داشته باشد.
تصور همه این مسائل برای کسی که فقط جهان پس از دهه 1980 را تجربه کرده بسیار دشوار است چون این نظام اکنون بسیار متفاوت است. پول بدون وقفه بین کشورها در جریان است و فرصتهای سرمایهگذاری بهسوی چین، برزیل، روسیه یا هرجای دیگری میرود. اگر یک ارز ارزشی بیش از حد پیدا کند، سرمایهگذاران ضعف را احساس میکنند و مثل کوسههایی که دور یک نهنگ بیمار را میگیرند هجوم میآورند. در زمان بحران جهانی، پولها به شکلهای امن طلا یا اوراق قرضه دولتی امریکا عقبنشینی میکنند. در زمانهای رونق، پولها بهدنبال به دست آوردن سود خوب قیمتهای سهام را در هر جایی بالا میبرند. این موجهای سرمایه نقدی چنان قدرتی دارند که میتوانند زیر پای هر دولتی و حتی قدرتمندترین دولتها را خالی کنند. حملات متهورانه به یورو، روبل یا پوند که در چند دهه گذشته شاهدش بودهایم، تحت نظام برتون وودز غیرممکن بود که اتفاق بیفتد، نظامی که مشخصا برای جلوگیری از چنین اتفاقاتی طراحی شده بود.
و این نظام بهطور چشمگیری موفق بود: رشد اقتصادی در بیشتر کشورهای غربی در دهههای 1950 و 1960 تقریبا بدون توقف بود، جوامع برابرتر شدند، در عین اینکه دولتها پیشرفتهای زیادی در بهداشت عمومی و تاسیسات زیربنایی داشتند. با اینحال، همه اینها ارزان انجام نشد. مالیاتها برای مخارج این برنامهها بالا بود و افراد ثروتمند برای بردن پولشان به جایی خارج از دسترس ماموران مالیات – بهلطف بخشهای کوچک جداگانه تانکرهای نفتکش فرضی که در بالا مثال زدیم - مشکل داشتند. طرفداران گروه موسیقی «بیتلز» به یاد خواهند آورد که جورج هریسون در آهنگ «مامور مالیات» درباره این موضوع ترانه میخواند که بهازای هر یک شیلینگی که میتوانست پسانداز کند، دولت از او 19 شیلینگ مالیات میگرفت؛ این میزان پولی که به خزانه دولت میرفت به معنی نرخ 95 درصدی مالیات بر ثروت اضافه بود. فقط بیتلها نبودند که از این نظام نفرت داشتند. گروه موسیقی «رولینگ استونز» که برای ضبطکردن آلبوم «تبعید به مین استریت» محل کار خود را عوض کردند نیز چنین حسی داشتند و همچنین رولند بیرینگ، فرزند خاندان بانکدار بیرینگ، کُنت کرامر سوم و – بین سالهای 1961 تا 1966 – رئیس بانک مرکزی انگلستان. او در یادداشتی که در سال 1963 به دولت نوشت، گفت: «کنترل مبادله ارز تجاوز به حقوق شهروندان است. بنابراین من این کار را از نظر اخلاقی نادرست میدانم.»
احیای سیتی مرده
یکی از دلایلی که بیرینگ از این محدودیتها متنفر بود این بود که محدودیتها سیتی لندن را که مرکز پایتخت و قلب اقتصادی بریتانیا است، نابود کردند. بانکداری که رئیس یک بانک بزرگ بریتانیایی است تاسف میخورد که «مثل راندن یک اتومبیل قدرتمند با سرعت 20 مایل بر ساعت بود. بانکها بیحس شده بودند. مثل یک نوع زندگی رویایی بود.» در آن روزها، بانکدارها دیر سر کار میرفتند، زود بیرون میآمدند و وقتشان را طی ناهارهای مستانه تلف میکردند. هیچکس توجهی نمیکرد چون اصلا کاری برای انجامدادن نبود.
امروزه، با نگاهکردن از ورای آسمانخراشهای شیشهای و فولادی سیتی لندن، تصور اینکه این منطقه زمانی در مقام یک مرکز امور مالی تقریبا از بین رفته بود بسیار دشوار است. در دهههای 1950 و 1960، سیتی نقش کوچکی در گفتوگوهای ملی بازی میکرد. با اینحال، علیرغم اینکه معدود کتابهایی درباره نوسانهای دهه 1960 حتی به سیتی هم اشاره کردهاند، اتفاق بسیار مهمی آنجا در شرف وقوع بود، اتفاقی که تمام دنیا را فراتر بسیار فراتر از کاری که بیتلز یا مری کوانت یا دیوید هاکنی تا آن موقع انجام داده بودند تغییر داد، اتفاقی که ساختارهای مترقی نظام برتون وودز را از هم پاشاند.
تا همان زمانی که یان فلمینگ رمان «پنجهطلایی» را در سال 1959 منتشر کرد، در بخشهایی از آن تانکر نفت فرضی که در بالا گفتیم سوراخهایی ایجاد شده بود. مشکل این بود که همه دولتهای خارجی اعتماد نداشتند به اینکه امریکا احترام بگذارد به اینکه از دلار بهعنوان یک ارز بینالمللی بیطرف استفاده شود. و منطقی هم نبود که آنها چنین اعتمادی داشته باشند، چراکه واشنگتن همیشه در نقش یک حَکَم منصف عمل نمیکرد. در سالهای بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم، دولت امریکا ذخایر طلای دولت کمونیست یوگسلاوی را در قرنطینه نگه داشته بود. کشورهای ترسیده بلوک شرق آن موقع عادت داشتند که دلارهای خود را به جای نیویورک در بانکهای اروپایی نگه دارند. به همین ترتیب، وقتی که بریتانیا و فرانسه تلاش کردند که در سال 1956 کنترل کانال سوئز را دوباره به دست گیرند، عدم تایید واشنگتن دسترسی آنها به دلار را متوقف کرد و میزان خطرپذیری سرمایهگذاری را افزایش داد. اینها اقدامات یک داور بیطرف نبود. بریتانیا در آن زمان از یک بحران به بحران دیگر سکندری میخورد. در سال 1957، این کشور نرخهای بهره بانکی را افزایش داد و بانکها استفاده از استرلینگ را در تامین مالی تجاری متوقف کردند که تلاشی بود برای قوی نگهداشتن پوند (این همان بحران ارزی و نرخهای بهره بالای بانکی بود که اسمیترز دربارهاش به جیمز باند میگفت).
بانکهای منطقه سیتی در لندن که دیگر به روشی که به آن عادت داشتند از استرلینگ استفاده نمیکردند، در عوض شروع کردند به استفاده از دلار و دلارشان را از اتحاد جماهیر شوروی به دست میآوردند که آنها را در لندن و پاریس برای اجتناب از آسیبپذیری در برابر فشار امریکا نگه میداشت. این کار تبدیل به یک کار سودآور شده بود. در امریکا محدودیتهایی برای سود بانکی که روی وامهای دلاری اعمال میشد وجود داشت اما در لندن اینطور نبود.
این بازار – که بانکدارها به دلارهای درگیر آن «یورودلار» میگفتند – در اواخر دهه 1950 کمی به سیتی لندن حیات بخشید اما نه خیلی زیاد. صدور اوراق قرضه زیاد هنوز در نیویورک انجام میشد و این واقعیتی بود که بسیاری از بانکدارها را در لندن آزردهخاطر میساخت. گذشته از همه، بسیاری از شرکتهایی که وام میگرفتند اروپایی بودند، با وجود اینکه بانکهای امریکایی کمیسیونهای چرب و نرمی از این راه به دست میآوردند.
یکی از بانکدارها بهویژه آمادگی نداشت که این وضعیت را تاب بیاورد: زیگموند واربورگ. واربورگ یک آدم غریبه برای دنیای دنج سیتی بود. از یک نظر، آلمانی بود. از نظر دیگر، این فکر را از سر بیرون نکرده بود که شغل بانکدارهای سیتی منصب پرشر و شوری برای این کسبوکار است. واربورگ در سال 1962 از یک دوست در بانک جهانی فهمید که 3 میلیارد دلار در خارج از امریکا در گردش است – مبلغی که این ور و آن ور ولو است و آماده استفاده. واربورگ از اواخر دهه 1920 در آلمان بانکدار بود و قراردادهای اوراق قرضه به ارزهای خارجی را به خاطر داشت. چرا مدیران بانکی او نمیتوانستند کاری مشابه را انجام بدهند؟ تا آن موقع، اگر یک شرکت میخواست دلار قرض بگیرد، باید این کار را در نیویورک انجام میداد. با وجود این، واربورگ کاملا به خود مطمئن بود که میداند کجا میتواند تکه بزرگی از آن 3 میلیارد دلار را پیدا کند – سوئیس. دستکم از دهه 1920، سوئیس در کسبوکار اندوختن پول نقد و دارایی از طرف خارجیهایی بود که میخواستند از بازرسی مالی در کشورهایشان اجتناب کنند. تا دهه 1960، شاید 5 درصد کل پول اروپا زیر تشکهای فولادی سوئیس خوابیده بود.
برای مشتاقترین فعالان امور مالی در سیتی لندن، این وضعیت وسوسهانگیز بود: اینهمه پول در آنجا قایم شده بود، کار زیادی با آنها نمیشد و این دقیقا همان کاری بود که فعالان امور مالی در جستوجوی شروع فروش دوباره اوراق قرضه، بدان احتیاج داشتند. همانطور که واربورگ دیده بود، اگر او میتوانست بهطریقی به این پول دست پیدا کند، آن را بستهبندی کند و بهصورت وام قرض بدهد، وارد کسبوکار شده و در آن جلو رفته بود. مطمئنا واربورگ فکر میکرد که آیا میتواند کسانی را که به بانکدارهای سوئیس پول میدهند تا مراقب پولشان باشند، ترغیب کند که به جای این کار، با خرید اوراق قرضه او درآمد کسب کنند؟ و مطمئنا به این فکر میکرد که آیا میتواند شرکتهای اروپایی را متقاعد کند تا از او پول قرض کنند به جای اینکه از نیویورکیها پول بگیرند و سودهای زیاد به آنها پرداخت کنند؟ این فکر محشری بود اما یک مشکل وجود داشت: قسمتبندی نفتهای داخل نفتکش به تانکرهای جداگانه سر راه بود. غیرممکن بود که واربورگ این میزان پول را از سوئیس از طریق لندن به مشتریانش که میخواستند آن را قرض بگیرند برساند. اما او دو تن از بهترین آدمهایش را به این کار گماشت و به آنها گفت که به هر ترتیب ممکن این کار انجام شود.
قایمباشک قضایی
آنها تلاش خود را از اکتبر سال 1962 شروع کردند، همان ماهی که گروه «بیتلز» ترانه «مرا خیلی دوست داشته باش» را منتشر کردند. بانکدارها توافق خود را در اول ژوئیه سال بعد نهایی کردند، همان روزی که گروه «فاب فور» که عنوانی برای ادای احترام به بیتلها است، ترانه «او تو را دوست دارد» را ضبط کردند، ترانهای که جرقه جنون بیتلز را در سطح جهان زد. این 9 ماه خارقالعاده نهتنها موسیقی پاپ را با انقلاب روبهرو ساخت بلکه ژئوپلیتیک جهان را نیز با اتفاقاتی نظیر بحران موشکی کوبا و سخنرانی جان اف کندی با عنوان «من یک برلینی هستم» در برلین غربی، دچار انقلاب کرد. تحت این شرایط، قابلدرک بود به انقلابی که همزمان در امور مالی جهانی اتفاق افتاد اعتنای زیادی نشود.
انتشار اوراق قرضه جدید واربورگ – اوراقی که بعد از مجموعهای اصطلاحات که از «یورودلار» ساخته شده بود، به «یوروباندز» معروف شد – بهوسیله ین فراستر، یک قهرمان اسکاتلندی دوران جنگ که بعد روزنامهنگار شد و بعدتر بانکدار شد، هدایت میشد. او و همکارش، پیتر اسپیرا باید روشهایی را برای از کار انداختن مالیاتها و کنترلهایی که برای جلوگیری از جریان پولهای داغ بین مرزها طراح شده بود پیدا میکردند و راههایی را مییافتند که جنبههای متفاوت نظارتهای کشورهای مختلف را برای عناصر متنوع ابتکار خود پیدا میکردند.
اگر اوراق قرضه در بریتانیا منتشر میشدند، روی آنها 4 درصد مالیات گرفته میشد، بنابراین فراستر آنها را بهطور صوری در فرودگاه شیفول در هلند صادر میکرد. اگر بهره این اوراق در بریتانیا پرداخت میشد، یک مالیات دیگر هم بر آن میخورد، بنابراین فراستر ترتیبی داد تا این بهره در لوکزامبورگ پرداخت شود. او تلاش کرد که بازار بورس لندن را ترغیب کند تا اوراق قرضه را در فهرست خود بگنجاند، با وجود اینکه آنها در بریتانیا صادر نشده بودند یا نقد نمیشدند. همچنین با بانکهای مرکزی در فرانسه، هلند، سوئد، دانمارک و بریتانیا نیز درباره این مسئله مذاکره کرد چون همه آنها بهدرستی نگران تاثیر «یوروباندز» بر کنترل ارز بودند. آخرین حقه آنها این بود که تظاهر کنند قرضگیرنده این اوراق شرکت «آتواسترید» - یک شرکت دولتی ساخت آزادراه در ایتالیا – است درصورتیکه قرضگیرنده واقعی شرکت «آیآرآی» بود، یک هلدینگ سرمایهگذاری دولتی. اگر «آیآرآی» قرضگیرنده میبود، میبایست یک مالیات از آن پول گرفته میشد، درحالیکه «آتواسترید» نمیبایست این کار را میکرد.
تاثیر فزاینده این بازی قایمباشک قضایی این بود که فراستر اوراق قرضهای درست کرده بود که نرخ بهره خوبی پرداخت میکرد و هیچ مالیاتی نمیبایست برای آن پرداخت کرد و هر جایی میشد آن را نقد کرد. این اوراق همان چیزی بود که اکنون تحت عنوان اوراق قرضه بینام شناخته میشود. هرکسی که این اوراق را دارد مالک آن به حساب میآید؛ هیچ ثبت مالکیتی انجام نمیشود و الزامی برای ثبت دارایی نیز وجود ندارد و جایی هم چیزی نوشته نمیشود.
اوراق قرضه «یوروباندز» فراستر مثل جادو بود. قبل از «یوروباندز» ثروت پنهان در سوئیس نمیتوانست خیلی زیاد انباشته شود؛ اما حالا میشد این تکه کاغذهای بینظیر را خرید، اوراقی که همهجا حمل میشد، همهجا نقد میشد و بابت همه آنها به دارندهاش بهره بانکی معاف از مالیات پرداخت میشد. از مالیات فرار کن و سود ببر، در هرجای جهان.
با این وصف، چهکسی ابتکار جادویی فراستر را میخرید؟ چهکسی پولی را که او بهواسطه شرکت «آتواسترید» به شرکت «آیآرآی» قرض میداد تامین میکرد؟ فراستر در بیوگرافیاش مینویسد: «خریداران اصلی این اوراق قرضه آدمهای حقیقی بودند، معمولا از اروپای شرقی و البته همچنین گاهبهگاه از امریکای لاتین، کسانی که میخواستند بخشی از ثروتشان به شکل متحرک باشد بهاینترتیب که اگر لازم میشد جایی را ترک کنند، میتوانستند با اوراق قرضهشان که در یک چمدان کوچک جا میشد به راه بیفتند. هنوز مهاجرت جمعی جمعیت یهودی باقیمانده اروپای مرکزی به اسرائیل و غرب ادامه داشت. به این افراد مهاجرانی از دیکتاتوریهای ساقطشده امریکای جنوبی به سمت شرق نیز اضافه میشد. سوئیس جایی بود که همه این پولها در آن مخفی شده بود.»
بعدها مورخان تلاش کردند نقشی را که فرانسه در این قضیه بر عهده داشت کمی کوچک نشان بدهند و مدعی شوند که سیاستمداران فاسد – آنهایی که از دیکتاتوریهای ساقطشده امریکای جنوبی آمده بودند – بهتنهایی یکپنجم یا بیشتر تقاضای صدور اولیه این اوراق قرضه را ایجاد کرده بودند. در مورد چهارپنجم پولی که در صدور این اوراق قرضه جریان داشت، فرارکنندگان از مالیات رایج – کسانی که بانکدارها آنها را «دندانپزشکان بلژیکی» مینامیدند – حرفهایهای امور مالی با درآمدهای بالا بودند که سودهای دریافتی خود را به لوکزامبورگ یا ژنو میبردند و از این سرمایهگذاری دوستداشتنی جدید استقبال میکردند. اوراق «یوروباندز» ثروت را رها کرد و اولین قدم به سمت ایجاد یک کشور مجازی برای ثروتمندان بود که من آن را «پولستان» مینامم. پولستان شامل امور مالی خارج از مرزها بود اما خیلی گستردهتر از آن بود، چراکه از همه جوانب زندگی یک فرد ثروتمند حفاظت میکرد، نهفقط از پول او. روشهای پویای مشابهی برای پولسازی که فراستر را وسوسه میکرد کنترلهای سرمایه را به نفع مشتریان خود از کار بیندازد، همکاران دوران جدید او را وسوسه میکند روشهایی را برای ثروتمندترین افراد جهان پیدا کنند تا از کنترلها با ویزا، نظارتهای رسانهای، مسئولیتهای قانونی و نظایر آن، شانه خالی کنند. پولستان جایی است که اگر شما به اندازه کافی پولدار باشید، هرکسی که باشید و پولتان از هرجایی که آمده باشد، قوانین نمیتوانند بر شما اعمال شوند. این راز کثیفی در قلب تولد دوباره سیتی است، شروع روندی که عاقبت منجر به نابرابری سربهفلککشیده امروز شد. همه اینها با ارتباطات مدرن – تلگرام، تلفن، تلکس و فاکس – محقق شد و به پولدارترین افراد جهان اجازه داد که از مسئولیتهای شهروندی شانه خالی کنند.
تلاش برای سازگاری قوانین
اولین توافق بر سر 15 میلیون دلار بود. اما وقتی طریقه جاخالیدادن در برابر موانعی که جریانهای پولی خارجی را متوقف میکرد شناسایی شد، چیزی نبود که جلوی جریانهای پولی بیشتر متعاقب آن را بگیرد. در نیمه دوم سال 1963، حدود 35 میلیون دلار اوراق «یوروباندز» فروخته شد. در سال 1964، ارزش این بازار 510 میلیون دلار بود. در سال 1967، ارزش کل بازار برای اولین بار از یک میلیارد دلار گذشت و اکنون این بازار یکی از بزرگترین بازارهای جهان است. با گذشت زمان، نتیجه این شد که نظامی که در برتون وودز ایجاد شده بود از هم گسیخت. دلارهای بیشتر و بیشتری در خارج از مرزها ناپدید میشد، جایی که ثروت از زیر بار نظارتها و مالیاتهایی که دولت امریکا به آن میبندد، درمیرود. اما آنها هنوز دلار بودند و 35 عدد از آنها هنوز به اندازه یک اونس طلا میارزید.
مشکل بعدی از این واقعیت نشئت گرفت که دلارها یک جا نمیماندند که با آنها کاری انجام نشود. آنها چند برابر میشدند. اگر شما یک دلار را در بانکی میگذاشتید، بانک از آن بهعنوان اوراق بهادار برای پولی استفاده میکرد که به یک نفر دیگر وام میداد،یعنی دلارهای بیشتری در میان بود – دلارهای شما و دلارهای کس دیگری که قرض گرفته بود. و اگر آن فرد پولش را در یک بانک دیگر میگذاشت، و آن بانک آن را وام میداد، حتی آن موقع دلارهای بیشتری هم در کار میبود، و به همین ترتیب کار ادامه پیدا میکرد. و چون هر یک از این دلارها بهطور اسمی میزان ثابتی از طلا ارزش داشت، ایالات متحده باید طلای بیشتری میخرید تا تقاضای بالقوه را پاسخ دهد. با وجود این، اگر ایالات متحده این کار را میکرد، ناچار بود که این میزان طلا را با دلار بخرد، یعنی هنوز دلار بیشتری وجود میداشت که در عوض چند برابر شده بود، به این معنی که خرید طلای بیشتری اتفاق میافتاد و باز یعنی دلار بیشتر و همینطور کار ادامه پیدا میکرد تا اینکه این نظام سرانجام زیر بار این واقعیت که معنی خود را از دست داده فرومیپاشید. این نظام نمیتوانست بر اتفاقات خارج از مرزها فائق آید.
دولت امریکا تلاش کرد که از قیمت دلار / طلا دفاع کند اما هر محدودیتی که روی جابهجایی دلار گذاشت، به اینجا ختم شد که نگهداشتن دلار در لندن و هدایت پول به خارج از مرزها پرسودتر شود و فشار بیشتری روی قیمت دلار / طلا وارد آید. و هرجایی که دلار میرفت، بانکدارها به دنبالش میرفتند. سیتی لندن نهادهای نظارتی بازندهتری از والاستریت داشت و تعداد سیاستمداران مقیم در آن بیشتر بود و بانکها عاشق آن بودند. در سال 1964، یازده بانک امریکایی در سیتی لندن شعبه داشتند. در سال 1975، تعداد آنها به 58 رسید. اداره کنترل ارز امریکا که نظام بانکی فدرال را مدیریت میکرد، یک شعبه دائم در لندن افتتاح کرد تا تحقیق کند شعبات بریتانیایی بانکهای امریکا چه نقشههایی در سر دارند. اما امریکاییها قدرتی در بریتانیا نداشتند و کمکی از افراد محلی دریافت نکردند. جیم کیو، مقام رسمی بانک مرکزی انگلیس در امور رصد این بانکها، میگفت: «برای من اهمیت ندارد که آیا بانک سیتی در لندن نظارتهای امریکا را زیر پا میگذارد یا نه.»
با اینحال، تا آن زمان، تعهد واشنگتن برای نقدکردن دلار در برابر طلا به قیمت هر اونس 35 دلار متزلزل شده و این کار را متوقف کرده بود. این اولین قدم برای برچیدن تمام اقدامات حفاظتیای بود که در برتون وودز درست شده بود. به سؤال فلسفی درباره اینکه چه کسی واقعا مالک پول است – فردی که آن را به دست میآورد یا کشوری که آن را خلق میکند – پاسخ داده شده بود. اگر شما پول داشتید، بهلطف بانکدارهایی که در لندن و سوئیس ساکن بودند، میتوانستید هر کاری که با آن پول بخواهید انجام دهید و دولتها هم نمیتوانستند جلویتان را بگیرند. اگر کشوری میتوانست در برابر نظارتهای خارج از مرزهایش تاب بیاورد، همان کاری که بریتانیا کرد، آنگاه تلاشهای همه کشورهای دیگر به جایی نمیرسید. اگر نظارتها در مرزهای یک کشور متوقف شود، اما پول بتواند هر جایی که خواست جریان پیدا کند، مالکان آن میتوانند به هر ناظری که بخواهند کلک بزنند. ابتکاری که با واربورگ شروع شد به صرف اوراق «یوروباندز» منتهی نشد. این الگوی پایه تا بینهایت قابلتکثیر بود. خطی از کسبوکار را شناسایی کنید که میتواند برای شما و مشتریانتان پولساز باشد. بعد اطراف و اکناف جهان را بگردید برای یک حوزه قضایی که قواعدی مناسب این کسبوکار داشته باشد – لیختناشتاین، جزایر کوک، جرسی – و از آن بهعنوان یک پایگاه صوری استفاده کنید. اگر نتوانستید یک حوزه قضایی با نوع مناسبی از قوانین را پیدا کنید، آنموقع یکی از آنها را تهدید کنید یا ترغیب کنید که قوانین خود را مناسب با کسبوکار شما تغییر دهد. واربورگ خودش این کار را شروع کرد با توضیحدادن به بانک مرکزی انگلیس که اگر بریتانیا قوانین خودش را رقابتپذیر نکند و مالیاتهایش را پایین نیاورد، او بانکش را در جای دیگری بنا خواهد کرد، شاید در لوکزامبورگ./بخش هایی از کتاب: چرا دزدها امروزه بر دنیا حکمرانی میکنند / ترجمه:سعید ارکان زاده یزدی/ آینده نگر