RSS
امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین اخبار

ثبت نام وام مستاجران چگونه است؟

فروش بیشتر برای فروشندگان، بازگشت وجه برای خریداران از طریق "طرح ماندگار" بانک رفاه کارگران

پیام مدیرعامل بیمه تجارت‌نو به مناسبت سالروز تاسیس شرکت

امضاء تفاهم‌نامه همکاری بانک مسکن و بیمه مرکزی

معاملات بورس از مالیات بر عایدی سرمایه معاف شد

غافلگیرکننده؛ مدیریت پرسپولیس به شهرداری تهران رسید

تشریح برنامه راهبردی بیمه ایران

آیا تابستان ۱۴۰۳ با شوک تورمی آغاز می‌شود؟

طرح «زوج و فرد» حذف شد؟

سناریو‌های پیش‌روی مستاجران در سال ۱۴۰۳

قیمت‌ جهانی غذا در سال ۲۰۲۴ به پایین ترین حد می رسد

جهان ثروتمند ۵۰۰ میلیارد دلار «بدهی اخلاقی» به کشورهای فقیر دارد

فعلاً بازار سهام توان آغاز روند صعودی ندارد

روزگار سخت حقوق بگیران

این حساب ها تجاری محسوب می شود

یورو رکورد زد

پرویزیان از بانک پارسیان خداحافظی کرد/ جواد شکرخواه سرپرست شد

عرضه صکوک مرابحه ۲۰۰ میلیارد تومانی

فصل شگفت‌انگیز بیمه‌های مسئولیت بیمه پارسیان با تسهیلات و طرح‌های متنوع

دستور دادستانی لرستان درباره رفع توقیف وسایل نقلیه فاقد بیمه شخص ثالث

افزایش دوبرابری سقف تراکنش غیرحضوری در شبکه بانکی

آغاز پذیره‌نویسی چهارمین صندوق سرمایه‌گذاری املاک و مستغلات

تأخیر بانک مرکزی در تأمین ارز دارو محرز است

دهن‌کجی به اصول معماری از سوی بانک‌های تجارت و ملت

کم‌ اثرترین کار رئیس کل بانک مرکزی

پدر تجارت چای ایران در گذشت

۱۷:۲۱ - ۱۳۹۷/۵/۲۸کد خبر: 254730
ایستانیوز:در سال ۱۳۹۵ و در جریان برگزاری اولین دوره جایزه امین الضرب مسعود خوانساری رئیس اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران به پاس بیش از ۷ دهه فعالیت اقتصادی و مسئولیت اجتماعی نشان امین الضرب را به مهدی حریری اهدا کرد.
 
 
مهدی حریری از خیرین و کارآفرینان برتر کشور که سال ها در حوزه تجارت چای فعالیت داشت و به او لقب « پدر تجارت چای ایران» را داده بودند در سن 93 سالگی در گذشت. در سال 1395 و در جریان برگزاری اولین دوره جایزه امین الضرب مسعود خوانساری رئیس اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران به پاس بیش از 7 دهه فعالیت اقتصادی و مسئولیت اجتماعی نشان امین الضرب را به او اهدا کرد. مهدی حریری بنیانگذار شرکت چای مشک بو از مهم ترین شرکت های تجاری چای در ایران بود. او که تا آخرین روزهای زندگی نیز به کار و فعالیت اقتصادی در بازار مشغول بود می گفت:« با کار و فعالیت زنده ام و هنوز هم در بازار با همراهی پسرم تجارت چای انجام می دهم.»
 
سایت خبری اتاق تهران و مجله آینده نگر پیش از این با این کارآفرین برتر کشور گفت و گویی انجام داده بود که در ادامه می آید:
 
متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟
 
من متولد سال 1305 در یک خانواده بازرگان در سبزوارهستم، 5 ساله بودم که به مشهد رفتیم و آنجا ماندگار و بزرگ شدم.
 
پدرتان در چه حوزه ای تجارت می کرد؟
 
او تاجر قماش، کرباس و گاباردین بود و در بازار مشهد حجره ای داشت.
 
شما به مدرسه رفته و تحصیل کرده اید؟
 
بله من درس خوانده ام و درمشهد تا دیپلم ریاضی ادامه تحصیل دادم. البته پدرم مرا دوره خطاطی و حسابداری هم فرستاده بود و مختصری در این زمینه ها هم آموزش دیده بودم.
 
در کنار تحصیل به پدر کمک می‌کردید؟
 
بله از کودکی به پدرم کمک می کردم یادم هست وقتی خیلی کودک بودم و به حجره پدرم می رفتم و او اگر کاری داشت، پنجره اورسی حجره را بالا می داد و به من می گفت روی پارچه ها بنشینم و مواظب باشم کسی چیزی برندارد تا او برگردد.
 
گفتید در مشهد دیپلم گرفتید، بعد از آن ادامه تحصیل دادید و یا جذب کار پدر شدید؟
 
مشهد آن زمان دانشگاه نداشت و من مجبور شدم که برای ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه به تهران مهاجرت کنم البته در پایتخت همه چیز تغییر کرد و به جای دانشگاه جذب بازار شدم. عموی من آن زمان در تهران زندگی می کرد به همین خاطر از پدرم اجازه گرفتم تا به تهران بیایم؛ انگار همین دیروز بود؛ هیچ وقت فراموش نمی کنم پدرم زمان آمدن به تهران چه نصیحتی به من کرد؛ هیچی سرمایه به همراهم نداشتم و به او گفتم که مقداری پول و سرمایه به من بده، گفت گوش هایت را بازکن یک سرمایه ای به تو می دهم که هیچ وقت تمام نمی شود؛ گفت هیچ وقت دروغ نگو، گفتم این که نشد سرمایه! این چه ربطی به پول دارد؟ جواب داد اگر به مردم راستی ات را ثابت کنی و دروغ نگویی، همه اموال مردم دست تو خواهد بود.
 
وقتی به تهران آمدید اصلا دانشگاه نرفتید؟
 
نه، دیگر دانشگاه نرفتم. اولش ذوق زیادی داشتم ولی وقتی جذب کار در بازار شدم دیگر دانشگاه را فراموش کردم. وقتی به تهران می آمدم پدرم خیلی من را تشویق کرد که جذب بازار شوم؛ گفت یک دانشگاهی من به تو معرفی می کنم بهتر از هر دانشگاهی که تصور می کنی، حتی دانشگاه تهران؛ گفتم کدام دانشگاه؟ از دانشگاه تهران که بالاتر نداریم! گفت دانشگاه بازار، بازار دانشگاه بی نهایت است و درس و یادگیری در آن تمامی ندارد، هرچقدر استعداد داشته باشی در بازار جا برای رشدت وجود خواهد داشت. البته آن روز پدرم چند نصیحت دیگر هم به من کرد درباره روش کار و کاسبی؛ گفت حجره من اول بازار است وقتی دو یا سه مشتری آمد چهارمی را قبول نمی کنم برای اینکه مغازه رو به روی من هم خرج دارد، تو هم این طور باش، همچنین کمک حال همکارانت در بازار باش، اگر کسی که اعتماد به او داشتی کمک خواست، یار او باش و هیچ وقت هم بهره نگیر.
 
وقتی به تهران و بازار آمدید مشغول چه کاری شدید؟
 
اول وقتی آمدم بازار، بیشتر دلالی می‌کردم. چون سرمایه نداشتم.
 
منظورتان از دلالی چیست؟
 
یعنی مثلا چیزهایی را می خریدم از یک نفر و آن را به دیگران می فروختم، زمینه هایش هم متفاوت بود. یک روز پارچه بود، یک روز چای بود و... چون کسبه و بازار به من اطمینان داشتند سفارش های مختلفی نسبت به احتیاجاتشان به من می دادند و برایشان خرید می کردم. می دانید چون جوان بودم و ورزش هم می کردم خیلی فرز و تند کارها را انجام می دادم مثلا یک دفعه می دیدید یک کیلومتر را می دویدم و سریع جنسی که کسی خواسته بود را تهیه می کردم، اتفاقا به همین خاطر خیلی از دلال ها رابطه خوبی با من نداشتند و از دستم عصبانی بودند و حتی یک بار چند نفرشان جمع شده و بین خودشان گفته بودند که من را بزنند ( با خنده)؛ خلاصه با درسی که از پدرم برای دروغ نگفتن گرفته بودم و جلب اعتماد بازاریان و تلاش توانستم جای پایی خوبی برای خودم دربازار درست کنم و تاجایی که یکی از بازایان کمکم کرد تا مغازه کوچی بخرم و کار خودم را شروع کنم. او به من گفت:« تو شایسته این هستی که تاجر شوی و برای این کار نیاز داری تا حجره ای داشته باشی و درجایی بنشینی و یک نوع تجارت را هم باید خوب یادبگیری، به تو پول قرض می دهم تا حجره کوچکی بخری و بعد از دوسال پول را به من پس بده.»
 
از آن روزهای کار در بازار خاطره ای دارید؟
 
بله، می دانید در بازار رسم است که همیشه بازاریان افراد تازه کار را امتحان می کنند تا اعتمادشان برای کار کردن با آن ها جلب شود، خاطره هایی در این زمینه دارم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. یکبار یکی از بازاریان که با او همیشه کار می کردم مرا صدا زد و گفت 10 هزار تومان داری به من قرض بدهی؟ گفتم بله، گفت یک چک بنویس و من بده، من هم دسته چکم را از جیبم درآوردم و چک کشیدم؛ گفت تا سه سال پیش من نیا و در مورد این موضوع هم با کسی صحبت نکن؛ بعد از چند روز من را صدا زد و گفت تو را خیلی دوست دارم و تا حالا دو سه بار تو را امتحان کرده ام و هر بار تو نشان داده ای که قابل اعتماد هستی؛ یکبار بهت گفتم یک چایی را 18 تومان بخری ولی تو به من گفته بودی 17 تومان، من مدتی بعد دوباره بهت گفتم 18 تومان ولی تو بازهم گفتی 17 تومان؛ من یادم بود قیمتی که تو گفته بودی ولی می خواستم تو را امتحان کنم که بازهم همان عدد قبلی را گفتی و نشان دادی که قابل اعتماد هستی.
 
این هایی که تعریف می کنید برای چه سالی هست؟
 
من سال 1325 به تهران آمدم و خیلی طول نکشید تا در بازار جا افتادم و تجارت خودم را شروع کردم.
 
شما وارد چه تجارتی شدید، باتوجه به اینکه گفتید دلالی کالاهای مختلف را انجام می دادید؟ آیا جذب تجارت پدر یعنی پارچه و قماش شدید؟
 
نه من جذب تجارت چای شدم، استعداد بسیار زیادی در تست کردن انواع چای داشتم و این را زمانی که در بازار کار دلالی انجام می دادم متوجه شدم، خیلی خوب می توانستم انواع چای، بو و کیفیتشان را تشخیص دهم، به همین دلیل هم جذب تجارت چای شدم. مثلا با تست کردن چای خیلی خوب متوجه می شدم که بار نو است یا قدیمی یا از چه نوع چایی است.
 
یادتان هست از چه سالی وارد تجارت چای شدید؟
 
فکر می‌کنم زودتر از آنکه ازدواج کنم، بود. من سال 1331ازدواج کردم و آن زمان دیگر در کار تجارت چای بودم.
 
گفتید با یک حجره کوچک شروع کردید که تازه بخش زیادی از پول خرید آن هم قرض بودید؛ لطفا بگویید چگونه کارتان را گسترش دادید و به یک تاجر بزرگ چای تبدیل شدید؟
 
خیلی کار و تلاش می کردم و دائم دنبال این بودم که یادبگیرم، دراین بین البته اتفاق هایی هم افتاد که باعث شد سرمایه های خوبی کسب کنم. مثلا یادم هست یک بار آقایی آمد به حجره ام و بار بزرگی از چای داشت که درحال خراب شدن و از بین رفتن بود و از من کمک خواست، من هم نگاهی به چایی انداختم و گفتم که می توانم درستش کنم. یادم می آید چایی را بردم روی پشت بام، آن جا برزنت خیلی بزرگی انداختم و بعد با یک مقدار آب خیلی خوب و تمیز روی سطح چایی ها را آب پاشی کردم و بارها تا شب آن ها را زیر رو کردم و بعد پهن کردم تا خشک، خشک شد و اتفاقا چای خیلی خوبی هم از آب درآمد و توانستم پول خوبی به دست بیاورم.
 
آیا صادرات یا واردات چای هم انجام می دادید یا اینکه تنها در همین داخل چای خرید و فروش می کردید؟
 
مدتی نگذشت که تجارت چای وصادرات و واردات را هم شروع کردم و شرکت چای « مشک بو» را در دهه 50 تاسیس کردم. فکر کنم اولین بار چایی را به ترکیه فرستادم که سه هزار تن بود و کم، کم تجارت خودم را گسترش دادم و با کشورهای مالزی، اندونزی، هند و... کار می کردم. البته برای این کار اول رفتم و زبان انگلیسی یاد گرفتم، مردی در بازار بود که اتفاقا تریاک هم می کشید و او را به عنوان استاد گرفتم؛ یادم هست اولین بار روی پشت بام بازار دیدمش داشت تریاک می کشید به او گفتم این کار را نکند، خندید و گفت که بیا تو هم یک پک بزن گفتم تاحالا حتی به سیگار هم پک نزده ام، خلاصه به او گفتم و ساعت هایی را برای آموزش به حجره من می آمد تا اینکه دیگر می توانستم صحبت کنم و این خیلی در تجارت چای به من کمک کرد.
 
بسیاری از فعالان صنعت چای شما را به عنوان « پدر چای کشور» یا « پدر تجارت چای» می شناسند، خودتان فکر می کنید، دلیل این چیست؟
 
ببینید من استعداد زیادی در زمینه چای داشتم و به بسیاری از کشورهایی که مهد چای جهان هستند، رفته ام و از نزدیک از مزارع، کارخانه ها و... بازدید کرده ام و این تجربیات را در اختیار دیگران در کشور قرار داده ام مثلا وقتی به مزارع چای کشور می رفتم با افراد صحبت می کردم و یا وقتی به کارخانه های خشک کردن چای می رفتم درباره درجه حرارات دستگاه های خشک کن، حتی ساخت بهتر آن ها و... با افراد صحبت می کردم و از چیزهایی که آموخته بودم به آن ها می گفتم، به نظرم به همین خاطر است که بسیاری از فعالان چای در کشور به من لطف دارند.
 
خودتان هم کارخانه چایی خشک کنی یا مزرعه راه اندازی کردید؟
 
مزرعه نه اما مدتی سه تا کارخانه خشک کردن چای اجاره کردم که خیلی کار سختی بود و تقریبا صبح تا شب زندگی ام با آن در گیر شده بود به همین خاطر در نهایت رهایش کردم و تمرکزم را روی همان تجارت گذاشتم.
 
فعالیت های خیریه را از چه سالی شروع کردید؟
 
الان سال هاست که در این حوزه خدا به من لطف داشته است و توانسته ام خدمت کنم. یادم هست اولین بار یک گروهی از افراد من را بردند اطراف اسلامشهر و آن جا با مردم نیازمند رو به رو شدم و همان جا به این فکر افتادم که یک درمانگاه خیریه در آن منطقه راه اندازی کنم که همچنان هم فعال است، پس از آن هم کارهای دیگری انجام دادم و همیشه برکت این امور را در زندگی ام دیده ام. می دانید من از راه تجارت چای درآمد خیلی زیادی به دست آوردم و از جایی تصمیم گرفتم که همیشه بخشی از این درآمد را صرف امور خیریه کنم و خدا همیشه در این راه همراهی ام کرده است.   
 
اگر بخواهید به کسانی که قصد دارند در زندگی کاری را شروع کنند، توصیه ای داشته باشید، آن چیست؟
 
 توصیه‌ی من این است که هیچ وقت ناامید نشوند. پشتکار داشته باشند و آن نصیحت پدرم که گفت سرمایه تو راستی است و هیچ وقت دروغ نگو، را همیشه به یاد داشته باشند.
» ارسال نظر
نام:
آدرس ایمیل:
متن: *