در جستاری از مطرب معانی مولوی بلخی به اهتمام منوچهر جمالی آمده است , مثنوی مولوی با بانگ نای با این بیت آغاز می شود : بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدائی ها شکایت می کند.نی آهنگ موسیقی است که مایه اندیشه و حالات است . این آهنگ و نواست که شعر می شود ,اندیشه می شود ,گفتار می شود . این اندیشه ها که همه از نوای نای پیدایش می یابند لبریز از شور و نوای موسیقی اند. آهنگ نی گوهر عشق و گوهر جشن است . نوای نی عشق به اصل را که خودرویی و آفرینندگی در نیستان است می انگیزد و می آمیزد . انسان در یافتن بن خود، خوش و شاد و آفریننده می شود.مثنوی مولوی با یک تشبیه شاعرانه آغاز می شود یعنی انسان همانند یا خود نای است. دیگر آنکه با بانگ نای یک شاهکار اندیشه ای , ادبی , عرفانی و فرهنگی آغاز می شود. نیستان جایگاه وصل است .در جایی از گیتی روان انسانها همه با هم به وصال می رسند و فروردین می شوند. در فرهنگ ایرانی آفریدن که همان آوریدن (زاییدن) می باشد به معنای نواختن و موسیقی است . موسیقی و آهنگ و بانگ سبب پیدایش اندیشه بنیادی درباره زندگی در گیتی شد. "زندگی یافتن" در گیتی جشن است و واژه "یسنا" یعنی جشن و نواختن نی است. نام خدا در ایران "ایزد" , "یزد" و "یزدان " بوده که در اصل به معنای نی نواز است . وقتی زائیدن یا آفریدن یا روئیدن اینهمانی با جشن و شادی دارد , هرکاری با جشن آغاز می شود , پس زندگی در این گیتی جشن است. هر آفرینش و زایشی جشن است. بوجود آمدن در گیتی جشن و شادی است و این تایید زندگی در گیتی بوده و هست . انسان در هنگام زاده شدن خندان است چون در این هنگام خدای اندیشه با او می آمیزد. خدای اندیشه است که در آمیختن با فطرت انسان به انسان خردی می دهد که می تواند زندگی را جشن و شادی کند. هر موجودی گوهر رقصیدن و چرخیدن و گردیدن و خوشی است. موجود به معنای خوشی و شادی است , آنچه بی خوشی و شادی است وجود ندارد "نیست " است . وجود یافتن وجد کردن است , همه چیز با رقص و شادی بوجود می آید اینست که روز یکم هر ماه را ایرانیان بنابر برهان قاطع "جشن ساز" می خوانند.جان انسان ها اینهمانی با باد دارد . ایزد جان انسان را در نای تن می دمد و می سراید . پس انسان گوهر شادی و موسیقی و طرب و رقص است. موسیقی در فرهنگ ایران کار جنبی و حاشیه ای و فرعی نبوده است . آهنگ موسیقی ناله زائیدن , بانگ آفریدن بود و اینست که مولوی در غزلی می گوید:
دلم را ناله سرنای باید/ که از سرنای بوی یار آید / بجان خواهم نوای عاشقانه /کز آن ناله جمال جان نماید.
خدا با نواختن موسیقی جهان را می آفریند . جهان و آفرینش با بانگ نای آغاز و آفریده می شود . از این رو در ادبیات ما لحظه نخست زمان را "ازل " نامیده اند ."ازل" عید ازل است . پس بنام خدای شادی آفرین و فروردین فصلی نو در زندگی را آغاز می کنیم.
چشم بگشا جان بنگر /کش سوی جانان می برم/ پیش آن عید ازل / جان بهر قربان می برم