ایستانیوز:اگر میخواهید ارتباط میان توسعه و شادمانی را ادراک کنید، اینکه شادی و آرامش قلبی چگونه معیاری در سنجش موفقیت برنامههای توسعه است، خواندن این مقاله به شما پیشنهاد میشود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بازارهای مالی(ایستانیوز)،توسعه کلیدواژهای است که این روزها فراوان تکرار میشود. دولتها و رژیمهای سیاسی در بالاترین سطوح برنامههایی برای دستیابی به توسعه تدوین میکنند، که بر اساس کامیابی یا ناکامیشان در توسعه کشورشان مورد داوری قرار میگیرد، و پژوهشگران متغیرها و شاخصهایی را رصد میکنند که توسعه را اندازهگیری میکند. این کلیدواژه به نوعی در زمانه ما به محوری زرین میماند که متنها و سندهای رسمی فراوانی گرداگردش چرخش میکند.
توسعه اما مفهومی بحثبرانگیز است. اگر کشمکشهای میان نسبیگرایان و عینیگرایان را کنار بگذاریم، بپذیریم که شاخصهایی عام و فراگیر وضعیت مطلوب برای تمام جوامع را نشان میدهد، به این پرسش بنیادین برمیخوریم که این شاخصها چه هستند؟ و با چه ابزارهایی میتوان اندازهگیریشان کرد؟ حاصلجمع کل بحثهایی که درباره مفهوم توسعه وجود دارد درنهایت پنج محور را در این زمینه معرفی میکند. یعنی کشورها در راستای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی یا انسانی ممکن است توسعه پیدا کنند و بسته به اینکه این شاخصهایشان هماهنگ و درهمپیوسته رشد کند یا نه، با توسعه متوازن یا نامتوازن درگیر خواهند شد. به همین ترتیب ترکیب این پنج شاخص اگر در درازمدت رشد افزایندهاش را حفظ کند توسعهای پایدار خواهیم داشت، وگرنه توسعه امری شکننده و موقت خواهد بود و نتیجه شرایطی تصادفی به شمار میآید.
تجربه تاریخی و تحلیلهای جامعهشناسان نشان داده که متغیرهای یادشده مهم و بنیادین هستند. یعنی مثلاً رخدادی مهم مانند انقلاب اسلامی ایران را میتوان بر اساس توسعه ناموزون دوران پهلوی دوم تحلیل کرد، یا میتوان بر اساس شاخصهای مربوط به توسعه نشان داد که چه کشورهایی مرکزی و کدامها پیرامونی هستند و نقاط اوج و فرود هریک کدام است.
بااینهمه پنج محور یادشده و شاخصهایی که هریک را سنجشپذیر میسازد، از دادههایی تجربی برخاستهاند و لزوماً در یک سیستم نظری منسجم با هم ترکیب نمیشوند. بهعبارتدیگر شیوه دستیابی به این محورها چنین بوده که سازوکارها و ویژگیهای کشورهای نیرومندتر و گرانیگاههای برنامههای دولتها سرند شده و نقاط مشترک و الگوهای همسانش استخراجشده است. بر این مبنا میدانیم که مثلاً کم شدن نرخ مرگومیر نوزادان در پنج سال اول عمرشان یکی از شاخصهای مهم توسعه یافتن کشورهاست. یا بالا رفتن میانگین درآمد سرانه افراد شاخصی مناسب برای سنجش توسعه اقتصادی محسوب میشود.
بااینهمه ایرادی در این میان به چشم میخورد و آن هم اینکه خاستگاههای متمایز و گاه چارچوبهای واگرای ارزیابی و اندازهگیری این محورها باعث شده تا پیوند درونی میانشان معلوم نباشد، و حتی در مواردی تعارضهایی کارکردی و ابهامهایی عملیاتی در شیوه تفسیر کردنشان بروز کند. بر این اساس است که آمارسازی و جعل دادهها در این زمینه امکانپذیر شده است. چنانکه دولتمردان اتحاد جماهیر شوروی برای هشت دهه شاخصهای مربوط به رشد اقتصادی و انسانی کشورشان را با دستکاریهایی در شیوه اندازهگیری، تحریف میکردند و اعدادی غیرواقعی را برای رشد اقتصادیشان اعلام میکردند.
یکی از راههای غلبه بر این مشکل آن است که دادههای یادشده را در بستر یک دستگاه نظری منسجم با هم جمع ببندیم و بافتی مفهومی را پدید آوریم که به کمک آن متغیرها و شاخصهای یادشده وحدتی پیدا کنند و شیوه چفتوبست شدنشان به هم روشن شود. در این نوشتار دیدگاهی برای دستیابی به این هدف پیشنهاد خواهم کرد. این دیدگاه طی سالهای اخیر به نام نگرش زُروان شهرت یافته و نظریهای است روان-جامعهشناسانه در چارچوب رویکرد سیستمهای پیچیده که پیوند میان منها و نهادها (یعنی عاملیتهای انسانی و ساختارهای اجتماعی) را تحلیل میکند.
بر مبنای این دستگاه نظری، دستکم چهار سطح سلسلهمراتبی از مشاهده داریم، که امر انسانی در درون آن جریان مییابد و تجربه میشود. در هریک از این لایهها یک سیستم پیچیده خودسازمانده تکاملی داریم که رفتارهایش به شکلی درونزاد و هدفمند برای بیشینه کردن متغیری مرکزی سازمانیافته است. بهاینترتیب چهار سطح تجربی داریم که چهار سیستم و چهار متغیر مرکزی را در خود جای میدهند. این مجموعه همگی در اصل کلیتی یکتا و درهمتنیده هستند، که برای روشن و فهمپذیر شدن به این سطوح تجزیهشدهاند. لایههای چهارگانه مشاهده را «فراز» مینامیم که سرواژه سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی است. سیستمهای پایه مستقر در این چهار لایه به ترتیب عبارتاند از بدنها، نظامهای شخصیتی، نهادهای اجتماعی و منشهای فرهنگی، که با الگویی آماری به ترتیب متغیرهای مرکزی بقا، لذت، قدرت و معنا را بیشینه میسازند. این متغیرهای مرکزی را در این مدل با سرواژه «قلبم» مشخص میکنیم.
بهاینترتیب تمام سیستمهای انسانی در اصل ترکیبی از این چهار لایه هستند که بر سر دستیابی به بیشترین قلبم بر سر منابع تولید قلبم با هم ارتباطی رقابتی یا همیارانه برقرار میکنند. آنچه در قالب توسعه صورتبندی میشود، در اصل مشتقی از همین چهار متغیر مرکزی است و برنامههای توسعه هم راهبردهایی هستند که دستیابی به منابع قلبم را آماج کردهاند. یعنی توسعه انسانی اغلب به گسترش سطح زیستی و افزون شدن شمار شهروندان و بالاتر رفتن کیفیت زیستنشان اشاره میکند. به همان ترتیب که توسعه سیاسی سطح اجتماعی و گسترش میدانهای قدرت و توسعه فرهنگی سطح فرهنگ و متراکم و متکثر شدن معنا در منشهای سرزنده و پویا را نشان میدهد.
اگر با این نگاه به بحث توسعه بنگریم، از چند خطا میپرهیزیم و بختی برای دستیابی به چند ترفند نظری را به دست میآوریم. مهمترین خطاهایی که در این میان وجود دارد آن است که برخی از شاخصهای توسعه باهم تداخل و تزاحم دارند و ازاینرو گاه به نظر میرسد باهم جمع نشوند. چنانکه مثلاً در دوران پهلوی دوم فرض نظام حاکم آن بود که توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی اولویت دارد و ازاینرو توسعهای نامتوازن را پیش برد که به بهای سرنگونی آن ساخت سیاسی تمام شد. به همین ترتیب کشمکش میان دو مفهوم آزادی و برابری که به ترتیب توسعه سیاسی و اقتصادی را صورتبندی میکند از زمان انقلاب فرانسه تا به امروز وجود داشته و موضوع بحث بوده است. گذار از این دوراهههایی که در نگرشهای کلاسیک متضاد و جمعناپذیر به نظر میرسند، به کمک یک دستگاه نظری سیستمی ممکن است. چراکه در این سرمشق نظری میتوان به همریشه بودن و سازگاری بنیادین متغیرهای چهارگانه یادشده نگریست و روندهای واگرا شدن این متغیرها و پیدایش فاصله و تعارض میانشان را تحلیل کرد. چون در سطحی عمیقتر و زیربناییتر از تداخل مفاهیمی سیاسی- اجتماعی مانند آزادی و عدالت، با واگرایی متغیرهای لذت و بقا (مثلاً در پدیده اعتیاد) یا لذت و قدرت (در کشمکش عاملیت و نهاد) یا قدرت و معنا (در ایدئولوژیک شدن روندهای فرهنگی) سروکار داریم که فهمشان و صورتبندی شفاف و روشنشان راه را برای آشتی دادن این مفاهیم بهظاهر ناهمساز میگشاید.
دومین ارزش این دستگاه نظری در بحث توسعه آن است که مسیرهای رمزگذاری افراطی قلبم را روشن میسازد و از این راه استخوانبندی درونی مفهوم توسعه را واشکافی میکند. نظامهای شخصیتی و نهادهای اجتماعی اغلب برای مدیریت لذت و قدرت ناگزیرند آن را رمزگذاری کنند و این کار با ترجمه کردن محتواهای لذت در کارکردهای روانشناختی و تفسیر کردن محتواهای قدرت در مدارهای سازمانی ممکن میشود. نمادهایی که برای کمی کردن، دقیق کردن و ردیابی کردن قدرت و لذت (و همچنین در سطوحی دیگر بقا و معنا) به کار گرفته میشوند، در سیستمهای اجتماعی پیچیده بهتدریج استقلال عمل پیدا میکنند و خود همچون جلوهای از امر مطلوب موضوع خواست و میل قرار میگیرند. درواقع نظریههای توسعه همین رمزگان لایهلایه انباشتشده بر قلبم را اندازهگیری میکند و به همین خاطر اغلب از خراشیدن این پوسته و نگریستن به محتوای واقعی قلبم در زیر آن بازمیماند.
اگر از این دو خطا پرهیز کنیم، به نظریهای سیستمی از توسعه دست خواهیم یافت که موقعیت یک سیستم اجتماعی و مسیر پیشاروی آن را بر اساس حجم و تراکم قدرت در نهادهای اجتماعی، بر اساس میزان متوسط شادکامی و لذت در شهروندان، برحسب تندرستی و بخت بقای بدنها و با توجه به محتوا و تنوع و گستردگی معنا در عناصر فرهنگی ارزیابی میکند. بهاینترتیب متغیری اقتصادی مانند درآمد سرانه یا شاخصی سیاسی مثل ساخت حقوقی حزبها تا زمانی که اثرگذاری مستقیم و روشنش در قدرت سازمانی و شادمانی فردی و تندرستی تنها و معنایابی نظامهای نمادین روشن نشود، ارزش و اهمیتی ندارد. چراکه ممکن است متغیری ازایندست در چرخههایی از رمزگذاری افراطی گرفتار شود و در جامعهای افزایش یابد، بیآنکه محتوای قلبم آن سیستم افزونشده باشد.
به گزارش آینده نگر ،کوتاهسخن اینکه نظریه سیستمهای پیچیده راهبردی روشن و رسیدگیپذیر به دست میدهد تا وضعیت موجود از وضعیت مطلوب تفکیک شود، متغیرها و شاخصهای حاکم بر هریک آشکار شود، و تنش ناشی از شکاف ایندو درست شناسایی و راهبردهایی عملیاتی و عینی برای گذار از وضع موجود به مطلوب اندیشیده شود. این سرمشق نظری به همین ترتیب میتواند دستاوردهای برنامههای توسعه را نیز محک بزند و برحسب متغیرهایی عینیتر و بنیادیتر از آنچه مرسوم است، یعنی بر اساس شادکامی، تندرستی، توانمندی و معنا که غایتهای درونی و ذاتی سیستمهای تکاملی است، موفقیت یا شکست برنامهها، طرحها، و جریانهای فکری و سیاسی را مورد داوری قرار دهد.