RSS
امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین اخبار

ثبت نام وام مستاجران چگونه است؟

فروش بیشتر برای فروشندگان، بازگشت وجه برای خریداران از طریق "طرح ماندگار" بانک رفاه کارگران

پیام مدیرعامل بیمه تجارت‌نو به مناسبت سالروز تاسیس شرکت

امضاء تفاهم‌نامه همکاری بانک مسکن و بیمه مرکزی

معاملات بورس از مالیات بر عایدی سرمایه معاف شد

غافلگیرکننده؛ مدیریت پرسپولیس به شهرداری تهران رسید

تشریح برنامه راهبردی بیمه ایران

آیا تابستان ۱۴۰۳ با شوک تورمی آغاز می‌شود؟

طرح «زوج و فرد» حذف شد؟

سناریو‌های پیش‌روی مستاجران در سال ۱۴۰۳

قیمت‌ جهانی غذا در سال ۲۰۲۴ به پایین ترین حد می رسد

جهان ثروتمند ۵۰۰ میلیارد دلار «بدهی اخلاقی» به کشورهای فقیر دارد

فعلاً بازار سهام توان آغاز روند صعودی ندارد

روزگار سخت حقوق بگیران

این حساب ها تجاری محسوب می شود

یورو رکورد زد

پرویزیان از بانک پارسیان خداحافظی کرد/ جواد شکرخواه سرپرست شد

عرضه صکوک مرابحه ۲۰۰ میلیارد تومانی

فصل شگفت‌انگیز بیمه‌های مسئولیت بیمه پارسیان با تسهیلات و طرح‌های متنوع

دستور دادستانی لرستان درباره رفع توقیف وسایل نقلیه فاقد بیمه شخص ثالث

افزایش دوبرابری سقف تراکنش غیرحضوری در شبکه بانکی

آغاز پذیره‌نویسی چهارمین صندوق سرمایه‌گذاری املاک و مستغلات

تأخیر بانک مرکزی در تأمین ارز دارو محرز است

دهن‌کجی به اصول معماری از سوی بانک‌های تجارت و ملت

کم‌ اثرترین کار رئیس کل بانک مرکزی

داستان کوتاه

برگه استعلاجی

۱۰:۴۵ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۶کد خبر: ۲۳۵۶۲۵
حورا خاکدامن
صبح اول وقت  بیمارستان خیلی شلوغ بود . بعد از کلی این طرف و آنطرف رفتن بین پذیرش و صندوق شلوغ بالاخره  وارد مطب دکتر شدم . منشی بعد از بر انداز کردن دفترچه بیمه و فیش های پرداختی در حالی که تند تند داشت با یکی از  بیمارها جر و بحث می کرد  گفت:" خانم دکتر هنوز نیامدند مریض هم زیاد داریم، ممکنه زیاد طول بکشه باید منتظر بمونید تا نوبتتون بشه "چاره ای نبود باید منتظر می ماندم . دو ساعتی گذشت و هنوز منتظر بودم . هر کسی از راه می رسید زیر گوش منشی آهسته حرف می زد و کنار میز سرش را روی دفتر نوبت ها خم می کرد و بعد از مریض می رفت توی اتاق. اونوقت بود که منشی زیر چشمی به من و بعضی ها نگاه می کرد و وقتی عکس العملی نمی دید دوباره  خودش را با  کامپیوتر چنان  مشغول می کرد که   انگار کار خیلی مهمی دارد و وقت سر خاراندن ندارد.  کم کم حوصله دو تا از خانم ها که همزمان با من از صبح اول وقت منتظر نشسته بودند سر رفت و  بالاخره یکی از آنها به نشانه اعتراض  رفت کنار میز منشی و پرسید:" ببخشید می شه دفترتون رو ببینم چند نفر دیگه جلوی من هستند ؟ دو ساعته اینجا نشستم هر کس از راه می رسه می فرستید تو ..."منشی با اخم و بی حوصلگی جواب داد:" خانم فامیلم که نیستند حتما زودتر از شما نوبت گرفتند که می فرستمشون، بنشینید تا صداتون کنم." .یک ساعت دیگر هم گذشت .مطب کم کم خلوت شده بود و فقط من مانده بودم و همان  خانم کلافه معترض . خلاصه بعد از کلی انتظار و معطلی ویزیت شدم وآخرین نفری بودم که  از اتاق دکتر  بیرون آمدم. قبل از اینکه آزمایشگاه تعطیل شود  به با عجله  سمت حیاط بیمارستان رفتم .دفترچه را به پذیرش و  بعد به صندوق  دادم  و بعد از کلی معطلی در آزمایشگاه بالاخره  کارم تمام شد و از بیمارستان بیرون زدم. شب  هوس کردم   سری به کیفم زدم  . دفترچه بیمه و فیش های پرداختی بیمارستان  در هم و برهم توی کیف  بین خورده ریزها گم شده بود  . مشغول مرتب کردن کاغذها بودم که متوجه شدم   برگه زرد رنگ استعلاجی نیست. با دقت بیشتری گشتم . لا به لای کارت ها و جیب های کوچک و بزرگ کیف مدارک  را هم  چند بار با دقت گشتم ،اما نبود که نبود.با کلافگی کیف را روی میز خالی کردم. یادم آمد که برگه  استعلاجی را آخرین بار بعد از تشکر از دکتر تا کردم و لای دفترچه  گذاشتم اما  وقتی دفترچه را از آزمایشگاه  گرفتم دقت نکردم  که بود یا نه؟. دیروقت بود از روی قبض شماره تلفن آزمایشگاه را گرفتم و بعد از توضیحات ، منشی گفت که شیفت صبح عوض شده و  چیزی روی میز همکارش پیدا نمی کند  و باید 7 صبح تماس بگیرم. نا امید شده بودم می دانستم اگر فردا حضوری هم بروم خانم چاق و سربه هوایی که دیروز فکر و ذکرش  بگو و  بخند با همکارانش بود حتما برگه استعلاجی را نخوانده  مچاله کرده و دور انداخته . فردا صبح اول وقت یک ساعت زودتر از خانه بیرون رفتم  تا  اول سری به آزمایشگاه بیمارستان بزنم. با خودم گفتم:"  خدا رو چه دیدی شاید پیدا شد .اگر هم نشد بی خیال استعلاجی نهایت بجای استفاده از مرخصی نداشته غیبت می خورم  ." ناخودآگاه قبل از اینکه  به پذیرش بروم  اول سری به صندوق زدم که پنجره اش باز و چراغش روشن بود . تا آمدم از صندوق دار بپرسم که دیروز موقع تحویل دفترچه برگه زرد رنگی روی میزش نیافتاده ؟ یکدفعه روی پیشخوان بیرونی  کنار پنجره چشمم به برگه تا شده زردی افتاد . با عجله  بازش کردم، شوکه شده بودم . برگه استعلاجی خودم بود تمیز و دست نخورده از روز قبل توی بیمارستان به این شلوغی  روی پیشخوان بدون اینکه کسی به عنوان کاغذ یادداشت و باطله آن را پاره کرده  و دور انداخته باشد انگار انتظار می کشید . هیچوقت در نهایت  ناامیدی اینقدر غافلگیر نشده  بودم. اتفاق عجیب و خوشایندی بود. تنها چیزی که  به ذهنم  خطور کرد این بود که چه کسی می گوید مردم  ما  مهربان و امانتدار  نیستند . شاید خیلی ها با بازکردن این برگه و خواندن آن به این فکر افتادند  که  چقدر می تواند این برگه برای صاحبش مهم باشد  و کاش می توانستند آنرا به دستش برسانند . پس به امید  اینکه شاید برای پیدا کردنش  برگردم  آن را همان گوشه سرجایش گذاشتند.صندوق دار پرسید بفرمائید. گفتم ممنون خودشه! لای برگه استعلاجی پر بود از  حس زیبای   مهربانی , امانتداری و  دعای خیر مردم خوب .   
 

خبرهای مرتبط:



» ارسال نظر
نام:
آدرس ایمیل:
متن: *