RSS
امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
آخرین اخبار

ریال یکماهه ۲۵ درصد بی ارزش شد

نشست مدیر عامل بیمه آسیا با مسئولان سرپرستی استان اصفهان

عمر کروکی های کاغذی به پایان رسید

انتصابات در بانک ایران زمین

بانک ملی ایران باید به یک سوپرمارکت خدمات مالی تبدیل شود

بازار سرمایه با چالش مالیاتی در لایحه بودجه مواجه شده است؟

غول بدهی جهان را می‌بلعد؟

خروج بافت را از بن‌بست اشتغال

ساخت ۱۴۰ هزار و ۴۴۲ واحد مسکونی با تسهیلات بانک مسکن

بازدید مدیرعامل بانک توسعه صادرات از شرکت صادر‌کننده نمونه کشوری

مولدسازی مبهم سرخابی‌ها

نرخ سود بین‌بانکی صعودی شد

روش دریافت وام ۲۰۰ میلیونی میعاد بانک سینا

سقوط طبقه پردرآمد به متوسط و متوسط به فقیر

بیمه تعاون مبنای تحول در صنعت بیمه

دلیل افزایش عجیب قیمت طلا مشخص شد

بیمه آتش سوزی را با تخفیف ۴۵ درصدی از بیمه ملت بخرید

افزایش حقوق بازنشستگان تأمین اجتماعی از ماه آینده اعمال می‌شود

مشکل تعطیلی پنجشنبه‌

روز سرنوشت‌ساز بیت کوین

طلا بازهم گران شد

تزریق ۲۰۳ همتی پول به بانک ها

سه خبر خوب برای تولید کنندگان

تولید، شرط اقتصادی مقاوم در برابر تکانه‌ها

اولین جلسه شورایعالی بیمه در سال ۱۴۰۳ برگزار شد

کارگران در اعماق زمین برای ٨٠٠ هزار تومان جان می‌کَنَند

جدال برای زنده‌‌ماندن

۹:۲۳ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۶کد خبر: 190354
ایستانیوز:«این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟» نوروز در راه است و از «بهاران» خبری نیست. تکان‌دهنده است؛ گرد دردناک بی‌پولی بر چهره «سیاه» کارگران معادن زغال‌سنگ...
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بازارهای مالی (ایستانیوز)،«بوی عیدی» و «ماهی دودی وسط سفره نو»؛ «برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها» و «بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب» رؤیایی است برای مردانی که کیلومترها زیر زمین جان می‌کَنَند تا سر ماه ٨٠٠ هزار تومان روزی بگیرند. چشم‌شان به آن ١٠٠ هزار تومانی است که هر سال ممکن است به دستمزدشان اضافه شود. همین‌روزهاست که شورای عالی کار بنشیند و رقم جدیدی برای حداقل مزد روزانه تعیین کند. شاید «ابتهاج» کارگران معدن زغال‌سنگ را دید و سرود: «من در این گوشه که از دنیا بیرون است/ آفتابی به سرم نیست / از بهاران خبرم نیست/ آنچه می‌بینم دیوار است/ آه این سخت سیاه/ آن‌چنان نزدیک است/ که چو برمی‌کشم از سینه نفس/ نفسم را برمی‌گرداند».
 
به گزارش ایستانیوز به نقل از شرق ، هفت ساعت و ٢٠ دقیقه در روز، بین ٧٠٠ تا هزار متر با شیب ٣٥ درجه در عمق زمین پیش می‌روند؛ از آن پس، تا حدود ٥٠٠ متر به سوی لایه‌های طولی پیش می‌روند؛ اینجا تاریک است؛ سطح اکسیژن بسیار پایین است؛ گرد زغال‌ سنگ در هوا و روی پوست‌ها و در ریه کارگران.
 
این مردان وقتی از تونل‌های معدن بیرون می‌آیند رمقی حتی برای سخن‌گفتن ندارند. جانی برای راه‌رفتن حتی. آن‌قدر کم غذا می‌خورند که تاب این کار سخت را ندارند. آن‌قدر در فکر اجاره‌خانه و پول دوا و غذای بچه‌هایشان هستند که گاه شاید تا دقایقی متوجه نشوند که کارگران دیگری، گوشه‌ای از این تونل‌ها اکسیژن کم آورده و از حال رفته‌اند. این یک شغل است: «کارگری معدن». «شغل» که براساس تعاریف جهانی باید بتواند امنیت روانی، غذایی، سرپناه، بهداشتی و... را برای کارگر تأمین کند. این‌ها اما هفت ساعت و ٢٠ دقیقه در روز کار می‌کنند؛ برای هر روز ٢٧ هزار و ٣٠٠ تومان به آن‌ها می‌رسد: یعنی سر برج چیزی حدود ٨٠٠ هزار تومان. کارفرما اگر لطف کند، می‌تواند عیدی را در ماه‌های سال سرشکن کند؛ مزایای دیگری هم به آن‌ها تعلق بگیرد و خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دهند، شاید به‌زور حقوق‌شان به یک میلیون و ٢٠٠ هزار تومان برسد.
 
کار شایسته «انسانم» آرزوست
 
سندی با عنوان Key Indicator of the Labour Market مجموعه تعاریف و شاخص‌هایی را که مورد قبول سازمان بین‌المللی کار در رابطه با «کار شایسته انسان» است در خود جای داده است. این سند مسائل مربوط به کمی‌سازی کار و متغیرهای مرتبط با بازار کار را شرح می‌دهد و به‌شکل دوره‌ای هم به‌روز و اصلاح می‌شود. نرم‌افزار آن هم به چند زبان زنده دنیا موجود و قابل دانلود مستقیم از سایت آن است.
 
این سند به‌صراحت روشن می‌کند که شغل چگونه باید امنیت را برای کارکنان فراهم کند. مردی که روزهایش را «بی‌نور» در معدن می‌گذراند چقدر برای تأمین هزینه‌های ابتدایی خورد و خوراک خانواده‌اش امنیت دارد؟ چقدر می‌تواند هزینه‌های یک سرپناه را تأمین کند؟ تا کجا می‌تواند از پس هزینه‌های بهداشت و درمان برآید؟ آموزش فرزندان چطور؟ اگر از مسائل رفاهی به‌کل هم صرف نظر کنیم، نیازهای ابتدایی انسانی این کارگران تأمین می‌شود؟ این روزنامه برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها با کارگر معدن زغال سنگی در دامغان گفت‌وگو کرده است.
 
‌چرخه باطل این روزگار
 
لهجه غلیظی دارد؛ سروصدای اطرافش زیاد است؛ «تونل‌کار» است و تازه از «راست‌تونل» بیرون آمده است. کمی نفس‌نفس می‌زند. می‌پرسم: «چند سال است در معدن زغال‌سنگ هستید؟»
 
می‌گوید: ٢١ سال. 
 
تعجب می‌کنم: مگر نباید سر ٢٠ سال بازنشسته شوید؟ 
 
زهرخندی می‌زند: «خانوم دلت خوشه‌ها. ضریب سختی کار باید چهار درصد باشه، اما سازمان تأمین اجتماعی هشت درصد حساب می‌کند؛ مگه کارفرما با این اوضاع کساد می‌تونه ٢٠‌میلیون تومن برای بازنشسته‌شدن من هزینه کنه؟»
 
پشت‌بند حرف‌هایش می‌گوید: «می‌خواهین براتون توضیح بدم؟»
 
‌حتما. 
 
دلش پر است و سریع شروع می‌کند: «به‌ازای ٢٠ سال کار با ضریب هشت درصد، کارفرما باید ٢٠‌میلیون تومان پرداخت کند تا من کارگر بازنشسته شوم. کارفرمای من پارسال این پول را نداشت و حالا امسال باید ١٩‌میلیون و ٥٠٠‌هزار تومن بده. حالا شما حساب کنید که هم‌زمان با من ٢٠ سال کار چهار نفر دیگه هم پر شده و باید بازنشسته شوند. کارفرمای من باید یکجا صد میلیون تومن بدهد. فکر می‌کنید الان معدن‌داران زغال‌سنگ وضع خوبی دارند؟ نه. ندارند. از بس که زغال سنگ وارد کرده‌اند. حالا تصور کنید که وضع ما چه خواهد شد؟»
 
‌چند ساعت در روز کار می‌کنید و چقدر حقوق می‌گیرید؟ 
 
هفت‌ساعت‌ونیم معمولا در روز. برای هرروز هم ٢٧‌هزار و ٣٠٠ تومن به ما میدن، اما خوبیش اینه که کارفرمای ما عیدی و مزایای دیگر را هم بین همه ماه‌ها پخش کرده. این‌طوری ماهی حدود یک و ٢٠٠ می‌گیریم. 
 
‌یک‌میلیون و ٢٠٠‌هزار تومان؟ با این پول چطور تا سر ماه دوام می‌آورید؟ اصلا چند فرزند دارید؟ اجاره خانه‌تان چقدر است؟ پول دوا و دکتر را چگونه می‌دهید؟ 
 
می‌گوید که دو فرزند دارد؛ یکی دختر است و آن دیگری پسر. می‌گوید: ما که پولی برای رفتن اینها به دانشگاه آزاد نداریم؛ پول کلاس کنکور و این‌جور چیزها هم ندارند که فرزندانشان دانشگاه سراسری قبول شوند. برای همین است که بچه‌ها‌یشان هم مثل خودشان کارگر می‌شوند. می‌گوید: «این چرخه باطل زندگی کارگران است». فرزندانشان به روزگار آنها دچار می‌شوند و نوه‌ها به سرنوشت بچه‌ها. 
 
به دوا و دکتر که می‌رسد، می‌گوید: خانم؛ کارگر یعنی قشر مرده. ما هر ماه باید دعا کنیم که مریض نشویم. همین. راستش را بخواهید هیچ‌گاه هم تا سر ماه دوام نمی‌آوریم. ماه به نیمه نرسیده که پولمان تمام است. باید راه بیفتیم در معدن و فامیل و دوست و آشنا از هرکس ١٠، ٢٠ ‌هزار تومان قرض کنیم تا روزمان بگذرد. بسیاری مواقع حتی پولی برای غذاخوردن نداریم. ماهی چهار، پنج کیلو گوشت می‌خریم و به‌جایش از خیلی چیزهای دیگر صرف‌نظر می‌کنیم. این وضع ماست. 
 
‌پول اجاره‌خانه را چه می‌کنید؟ اصلا شغل دومتان چیست؟ 
 
حرف از خانه نزنید. اینجا که ما زندگی می‌کنیم سرپناه است نه خانه. 
 
تنها جایی که باران روی سرمان نچکد و از سرما یخ نزنیم. اینجا خانه نیست. برای همین سرپناه هم پنج، شش‌ میلیون پول پیش داده‌ایم و ماهی ٣٠٠، ٤٠٠ ‌هزار تومان هم می‌دهیم. زیر زمین می‌رویم و با جانمان بازی می‌کنیم اما آخرش فقط برای زنده‌ماندن می‌جنگیم. ما توی رؤیایمان هم نباید خواب «خانه» ببینیم؛ چه رسد به واقعیت. 
 
دوباره می‌پرسم: شغل دوم چه؟ از آن، چقدر در ماه درمی‌آورید؟ 
 
دوباره زهرخند می‌زند: آخر مگر بعد از هشت ساعت زیر زمین‌بودن می‌توانیم در روز کار دیگری هم بکنیم؟ خانم‌جان! زمانی می‌خواستم به‌جز معدن توی آژانس، روی ماشین کس دیگری کار کنم؛ نشد؛ نتوانستم. جانی نداشتم و کارم به بیمارستان کشید. شما باید این‌چیزها را بدانید؛ هیچ‌کس ما را نمی‌بیند؛ نه مسئولان و نه دولت و نه هیچ‌کس دیگر. ما مرده‌ایم.
 

خبرهای مرتبط:



برچسب‌ها:معدن
» ارسال نظر
نام:
آدرس ایمیل:
متن: *